ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
دم صبحی خوابم برده بود انگار و تو خواب جایی مثل یک اداره بودم و دور یک میز که در باز شد و مریم خانم با یکی دیگه اومد تو اون اتاق و با صاحب اتاق کار داشت و ظاهرا مدیری چیزی بود. خیلی زیبا و بشاش و جوون بود با حجاب کامل. اونقدر از دیدنش شاد شدم که خدا می دونه. تو خواب اصلا انگار نمرده بود. بقلش کردم و اونقدر بهم ارامش داد تو بغلش که خدا می دونه.
خیلی از دیدنش حس خوبیداشتم و از حس خوبش از خواب بیدار شدم بعد که بیدار شدم یهو با خودم گفتم ا مریم خانم که فوت کرده
روحش شاد امیدوارم همین طور خوشحال باشه و زیبا و جوون.
از این خواب حس خوبی داشتم خیلی خوب توام با ارامش انگار کسی هست. و نباید ناراحت باشم.