وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

یک ماه بعد 4شهریور

سلام 

امروز تولد یکماهگی ام هست. یک ماه گذشت مرداد امسال چه ماه خاصی بود .چقدر برام سنگین بود. چرا خوشحال نبودم؟ چرا با وجود اینکه باید خوشحال می بودم بیشتر غم سراغم می اومد.

همش به خاطر اون بود؟

چقدر مضحک و مسخره و ضعیف

یک سال ار رفتنش گذشته. با یکی دیگه داره عشق و حال می کنه به هر چی دوست داشته رسیده همه محدودیتها مرزها قید و بندها رو رها کرده و رد شده

بعد من همچنان مثل یک احمقققققق که حماقتش پایانی نداره روی تخت دراز کشیدم ثانیه به ثانیه ام دارم بهش فکر می کنم. الان داره چیکار می کنه الان چی الان چی و هزار فکر در هزار حالت با اون بی اون کنار اون در آغوشش کنارش بغلش هزار کوفت زهر مار دیگه رو با خودمم مرور می کنم. بعد های های گریه می کنم بعد پا می شم در حالی که دوباره دارم ثانیه به ثانیه به اون فکر می کنم. موبالیم دستم و چک می کنم 

من معتادم

بیشتر از هر اعتیادی به کار

به فکر کردن به اون معتادم

باید ول کنم باید بکنم باید بفهمم نیست حتی اگر هم بود که نبود با تو احمق

خدای من چرا این دنیای کوچک افکار منو بزرگ نمی کنی.

چرا نمی تونم حتی به زور هم شده یک اینده قشنگ برای خودم تصویر بکشم. چرا اینقدر دایره افکارم کوچیک شده

اندازه سر سوزن

واقعا خجالت اوره

برای همه می تونم نسخه بدم اما خودم گیر افتادم. دوست دارم رویاپردازی کنم شیرزن باشه و شاد و خوشحالی 

اما نداره 

باید بتونم حتی اگر خندا دار باشه

باید از ازن افکار مسخره منفی بگذرم

چرا باید همش تصور کنم اینده سخته. مامان نیست بابا نیست من تنهام سالم نیستم و وابسته و تنها تنهای و سربار علی طوری که طاهره با ازم اخلاق گندش متلک می ندزه بهم. حتی تو این اینده نامید باز هم دارم فکر می کنم که اون چیکار می کنه با کیه چقدر خوشبخت و موفقه و به فتح الفتوحات خودش ادامه می ده.

چقدر یک ادم باید ضعیف و بیچاره باشه

اونقدر بهت می گم ببینم کی از رو می ری 

کی می خوای باور کنی خودت هم هستی

تویی که دنیا رو در دست می گیری

اونو (چیکار اون داری اخه 8 میلیارد ادم دیگه هم هست می فهمی 8 میلیارد)

وای

تو رد خدا یک ثانیه هم که شده آزاد فکر کن. بسه بسه بسه

پا شو

خدای من با صدای اون انگار داری می گی بسه

می گی پا 

من کی ام؟ من مسخ شدم نه؟ 15 سال فقط در یکی محو شدم 

اخه حتی اون می گه یک اپسیلن تغییر هم نکردی هر چی بهت می گم حرف خودت رو می زنی و راست می گه به گمونم. پس اگر من تغییر ناپذیرم چرا اون شدم یعنی تغییر کردم خودم نیستم

نمی دونم شاید بهتر باشه بری پیش موسوی روانکاو

باید اونو هم دیوانه کنم

باید رویا بسازم 

چه رویایی بسازم

دوست دارم اول از همه سالم باشم و بدنی ورزشکاری داشته باشم. ورزش ورزش ورزش

فقط روی خودم سرمایه گذاری کنم. خدای من نمی خوام بهش فکر کنم به اون به شوهرش به هیچکی

می خوام به خودم فکر کنم

چیکار کنم. ها؟

خدایا کمکم کن

می خوام شاد باشم می خوام مامان بابا کنارم باشن قدرشان رد بدونم . روزی نیاد که پشیمون بشم

نمی خوام مدام فکر از دست دادنشون ازارم بده. چرا همه بدترین ها می یاد تو ذهنم می خواد چی بگه. بگه تلاش کن اینطوری نشه؟

خدا یا کمکم کن حرکت کنم. باید سلامت باشم. اخر سر منم و من

وای چقدر دیوانه ای

شاید امروز روز اخر زندگیت باشه. خوب بعدش چی باز هم می خوای همین طوری زندگی کنی. امروز که سالمی مامان بابات هم شکر خدا سالم. چطوری زندگی می کنی اخرین روزت رو باز هم می خوای هر ثانیه اش بین این دو فکر اون و زندگی تنها فکر کنی؟

خوب فکر کن اگر 3س3ساعت دیگه زندگی کنی باز هم به همین ها فکر می کنی؟ 

نمی دونی نه 

خوبه فکر کن چیکار می کنی

خوابم می یاد

هاهاها خوبه 3ساعت رو بخواب تا بمیری. حداقلش اینه که یک کار مفید کردی و خوابیدی

برم بخوابم 

شب بخیر


 


نظرات 1 + ارسال نظر
alireza دوشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 10:51 ق.ظ http://malikhulia.blogsky.com/

میخواهم از آن رازها باشم
که توی یک مهمانی زنانه،
عصرانه ای به صرف چای و شیرینی،
هی بخواهد از من بگوید
و هی لبش را گاز بگیرد...


زانیار_برور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد