وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

7.7.97 و بستری بودنش تو نروژ

امروز شنبه بود. نزدیکهای طهر بود دیدم نانا زنگ زده و من ندیدم و بعد چند تا پیام غلط غلوط فرستاده که نسف بدنش بی حس شده و از دیروز تو بیمارستانه

بلافاصله بهش زنگ زدم

یا خدای من 

نمی تونستم خیلی کلمات رو بگه نه تلفظ نه اینکه یادش می اومد. خیلی حس بدی بود. دنیا رو سرم خراب شد هیچچچچ کاری نمی تونستم بکنم. اون ور دنیا اصلا منو راه نمی دن

خدایا اگر اتفاقی براش بیوفته من چیکار کنم.

ظاهرا دیروز ظهر می خواسته غذا بگیره یهو نصف بدنش حالت فلجی می گیره و اینطور که می گفت سرایت کرده ره یه ور دیگه اش و بعد صورتش

خوشبختانه با مریم همکارش بوده و سریع می رسوننش بیمارستان. اونم می ره پیشش و خلاصه بهش می رسن. اونطور که می گفت اونجا رو به بهم ریخته بوده و حتی کنترل ادراش هم از دست داده بوده.

یا خدا علایمی بدی بوده خیلی نگرانم

گفت دکترا سی تی اسکن کردن گفتن چیز مهمی نیست احتمال یک میکروب بوده شاید 

ولی گفتن 2هفته راید بستری باشه تو بیمارستان که اون گفته نه یک هفته کافیه و می بردش خونه و ازش مراقبت می کنه. واقعا دستش درد نکنه خدا رو شکر که بود والا باید چیکار می کردیم تو این وضعیت تو کشور غریب

گفت سفر امریکاش رو هم کنسل کرده و از این بابت خیلی خوشحال بود. گفت بدنم ناراحت بوده می خواد بره و غیر ارادی این کار رو کرده که نره


الهی امروز دوباره فهمیدم چقدر دوستش دارم و چقدر دوری هیچ تاثیری نداشته و اگر بلایی سرش بیاد داغون می شم. اصلا تصور اینکه نباشه رو هم نمی تونم بکنم. 

دوره ولی هست و بهم زندگی می ده. خدایا خودت کمک کن چیز مهمی نباشه. فکر می کنم هفته پیش به حاطر ارایه مقاله اش خیلی به خودش فشار اورده. دیروز طهر هم پیام داده بود بیا مقاله بنویسیم که بعدش ازش خبری نشد.

می بینی چقدر همه چی مسخره است. چقدر بی ارزشه

در کمترین ثانیه ای می شه اتفاقی رو شاهد بود که اصلا فکرش رو هم نمی کردی.

خدایا خیلی دوستش دارم خودت می دونی تورو خدا مراقبش باش و شفاش بده امیدوارم مساله مهمی نباشه.

خیلی دوستش دارم.