وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

فروردین 1400

4 روز گذشت

حس های عجیب غریبی دارم. و هر شب با مرور پیامهای اون گذروندم و بهش فکر کردم و مثل همیشه تا بیدار شدم اسمش رو صدا زدم و دوباره و دوباره

و می دونم اصلا دوستم ندارم.

سال 99 قشنگ تنهایی رو حس کردم اولین سالی بود که هیچ هیچ هیچ کسی رو نداشتم عاشق بودم درد کشیدم گریه کردم ولی کسی دوستم نداشت. 

من صرفا براش یک مدیرم یک مدیر

تمام مکالتماتش رو مرور کنم هیچ احساسی توش نیست.

اون غیر از همون چند ماه سال اول دیگه هرگز دوستم نداشت و حتی گاهی وقتها فکر می کنم ازم بدش هم می یاد.

باید در لحن صحبتم تغییر بدم. چرا اینقدر قربون صدقه اش می رم  

همه قدرت اون در دوست داشتن من هست و اگر من دوستش نداشته باشم اون هیچ قدرتی نداره و نابود می شه.  اینم من و عشقم هست که بهش قدرت می ده 

من باید تمرین کنم امسال دوست داشتنم رو ابراز نکنم. این دنیا ارزشش رو نداره با اینکه قشنگترین حسی که می شه تجربه اش کرد در لحظه عشق ورزدینه ولی دنیا لیاقتش رو نداره.

این فقط خانواده است که مهمه. پدر و مادر و خواهر و برادر

این عید بیشتر از هم وقت دیگه ای دارم حسشون می کنم. مامان وقتی بهم می گه بریم بیرون

بابا وقتی خاطره تعریف می کنه که شاید بارها شنیدیم

تنها چیزی که درونم تکرار می شه اینه قدر این روزها رو بدون و قورتش ده هر لحظه اش رو شاید این زمانها دیگه هرگز تکرار نشه. باید برای دوری از هر حسرتی قدر همه این لحظات رو دونست. اینها هستن که دوستان واقعی من هستن نه هیچ کس دیگه

هیچ کسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

اینو باید یاد بگیرم. 

احساس تعطیل البته طوری که خدای نکرده به هیچ گلی بر نخوره. اون گل منه گل پر خار که خیلی دوستش دارم یک دوستی یک طرفه 

روز اول سال 1400 خداحافظ سال 99 و خدا حافظ سده 1300 قرن چهاردهم

سلام

یک سال گذشت. سال عجیبی بود. اینجا کلی چیز میز نوشتم. اولش همه اش انتظار بود در دوران قرنطینه و دورکاری کرونا و سلام های بی پاسخ. بعد قبول مسئولیت در اوج بی حالی و دل مردگی ولی با کلی امید به ایجاد تحول.

مکن مدیر شدم و اون دعومتم رو پذیرفت و اومد پیشم. عوض شد عزیزم دوباره به کلامش برگشت ولی دیگه هرگز نگفت دوستم داره و هرگز برام استیکر بوسه و قلب نفرستاد فقط یک بار که استیکر بغل بود.

فرصتهای صحبت بیشتری باهاش داشتم و از خودش بیشتر برام گفت حتی از تجربه نامزدیش و اینکه چی شد به هم خورد.

پروژه ام تموم شد و یک ایین نامه ملی از توش در اومد

3 تا پایه سال های قبلم رو گرفتم  

درامد خوبی داشتم و کمکم مقداری کردم ولی نمی دونم خدا چقدرش رو قبول می کنه. 

اول سال رو از نظر دینی بهتر بودم و نمازهای بیشتری خوندم ولی بعد درگیر کار شدم و کمتر شد ولی جز چند روز خدا رو شکر توفیق داشتیم نماز شبم رو بخونم. و نمازهای سر وقت 5 گانه بیشتر.

اصلا بیرون نرفتم جز یکی دو بار 

با چند نفری اشنا شدم ولی نتیجه ای نداشت جز شناخت خودم و شناخت دیگران

در کل در سال 99 تنهایی رو بیشتر از هر زمان دیگه ای حس کردم حتی یک دوست هم نداشتم.

لیلا مادرش به رحمت خدا رفت و باباش هم درگیر سرطان روده هستند و خودش هم زندگی زناشویی پر اشوبی داره. دلم پیشش هست و نگرانشم ولی هیچ کار خاصی جز اینکه براش دعا کنم نکردم.

تقریبا اولین سالی بود که اخر سال اکثر پرونده های کاریم رو بسته بودم.

دکترا  امتحان دادم ولی قبول نشدم یک مصاحبه بد داشتم که انگار حالم از دانشگاه شما به هم می خوره و چندشم می شه مصاحبه بدم و اونها هم ردم کردند. ناراحت نیستم. در عوض ارشد بدون کنکور در ظرفیت تکمیلی مهندسی صنایع قبول بدم و دوستش دارم بخونمش.

چند تاکتاب خریدم که هنوز نخوندم. چند تا دوره هم شرکت کردم که باید بخونم و یاد بگیرم. تجربه مدیریتی خوبی داشتم ولی هنوز نتیجه ملموسی نداشتم.

خیلی فیلم دیدم و سریال.

الان هم دارم گامبی وزیر رو نگاه می کنم خیلی قشنگه و فکرم رو داره قلقلک می کنه.

با ادریان خیلی بازی کردم و کلی براش هدیه خریدم و برای پرهامم هم رباتی که فکر می کنم دوستش داره.

قدر خانواده و پدر و مادر  رو بیشتر از وقتی درک کردم و خدا رو شاکرم که دارمشون و دوستشون دارم و امیدوارم تا زنده ام سایه شون بالای سرم باشه هر چند می تونه دعای خودخواهانه ای باشه.

بیشتر با قران اشنا شدم و بیشتر خوندمش با ترجمه اش و بهش فکر کردم. بیشتر عاشقش شدم عاشق نویسنده اش و در اغوشش بارها و بارها از بزرگیش گریه کردم. چقدر دوستش دارم و چقدر در برابرش همه هیچی نیستیم من که جای خودم دارم.

بیشتر به رفتارهای بدم فکر کردم و از صمیم قلب توبه کردم. بیشتر 40 سال زندگی از جلوی چشمم گذشت و دیدم با خودم چیکار کردم.

به عینه دیدم انفاق و زکات چقدر روزی رو افزایش می ده و می اد برات همینطوری  و زیاد وزیاد می رسه. چقدر خوب که دنبال مال دنیا نیستم.


امسال اتفاقات بد زیاد بود و خیلی ها عزیزانشون رو از دست دادن و اتفاق بد خانواده ما مرضی اعظم خانم عزیزمون بود از خدا می خوام بهش شفای کامل عنایت کنه و درد نکشه.


امروز روز شیشه ارزوهاست و باید بنویسمش حتما