ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
امروز یک عامله از روزهای افتحاح نمایشگاه گذشته. نمایشگاهی که دوستنش دارم ولی هنز نرفتم. هنوز حوصله ندارم که برم .
دلم واقعه بهونه گیری می کنه داره مریض می شه .
تا حد افسرگی راهی ندارم. مگر افسردگی چیه ؟
ببین دوست خوب من که منی خواستی به من کمک کنی با من چه کردی؟
تو فقط فکر می کنی حق خودت این وسط تضعیف شده ؟ چون عاشق شدی چون احساستو که پشت دل سنگت پنهون کرده بودی نشون دادی و حالا زورت گرفته . ولی من چی می خوای مثل تو سنگ بشم . مثل تو افسرده و با همه دنیا بجنگم که چی ؟ من که بدی ای ندیدم من که با بودن با اونها انرژی می گرفتم.
چرا دوست داری من را در انحصار خودت در بیاری من که بارها بهت گفتم مثل پرنده ای که عاشق پروازش شدی بودم و اونو برای اینکه هر روز ببینیش تو قفس گذاشتی حالا چی می خوای می خوای باز هم بارت پرواز کنه تو اون قفس کوچیکی که تو براش ساختی؟
گلت را بهش نرسیدی داره پژمرده می شه .
من غلط کردم گفتم . خوبه
از اخلاقت بدم می اید مثل سنگ بودی بهتر بود نمی خوام منو دوست داشته باشی اگه دوست داشتن اینه از هر چی دوستی بیزارم.
می فهمی بیزار
چی کار کنم چرا خالی نمی شم و هر کار می کنم حسم منفیم تمام نمی شه .
کشتی منو الان یه مرده متحرکم.
من اگه ازدواج کنم چی ؟ اصلا اجازه دارم.
خدایا چرا خلاصمون نمی کنی از این وضع