ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
امید من به زندگیم امده ولی اگه اون بفهمه چیکار می کنه . خدایا چطور می تونم از شر این وضع خلاص بشم. من دیگه نمی خوام باهاش باشم. من دیگه خسته شدم ازش
خدایا چیکار کنم. چرا می خواد تا همیشه با هم باشیم. مگه بهش خوش می گذره ؟ چرا هیچ دوستی نداره چرا با هیچ کی دوست نمی شه چرا تمام تمرکزاتش رو منه . چرا اخلاقشه اینجوری ؟ چرا از ارتباط با ادمها می ترسه چرا دوست داره فقط با یک نفر باشه خون اونو بکنه تو شیشه
چرا اینقدر سریشه.
چرا چرا چرا
خدایا اخرش چی می شه ؟ خودکشی می کنه ؟ من خود کشی می کنم ؟ اون منو می کشه ؟ اون منو زخمی می کنه ؟ من اونو می کشم؟
اون می ره پی کارش من ولش نمی کنم؟
من می رم پی کارم اون ولم نمی کنه؟
امون می ره من هم می رم پشت سرمون را هم نگاه نمی کنیم . اون می ره من یه مدت اصرار می کنم ولی اون دیگه نمی یاد من قبوا می کنم ؟
من می رم اون اصرار می کنه من توجهی نمی کنم اون منو می کشه؟
من می رم اون اصرار می کنه من توجهی نمی کنم اون خودشو می کشه؟
من می رم اون اصرار می کنه من توجهی نمی کنم اون هم می ره؟
من می مونم اون پیشرفت می کنه موفق می شه کانادا می ره من می مونم ازدواج می کنم در جا می زنم تو علم ولی اون تنها می مونه ولی دانشمند می شه که از ادمها بدش می اید و از دوستی به خاطر وابستگیش می ترسه