وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

نمی دونم

 

بهش زنگ زدم بیشتر از چندین ساعت. حرف زدیم اخرش قول دادم که تا با هم دکتر قبول بشیم و پیش هم بمونیم.

در عوضص قول داد من و ناراحت نکنه و خنده رو به لب های من بر گردونه.

باید قبول کنم که یه جورهایی باید حالا حالا ها با هم باشیم. باید براش یکی رو پیدا کنم . باید از این به بعد حرفاتمو بهش بگم و مقاومت کنم و سریع دلم نسوزه بگم باشه هر چی تووووووووووووووو می گی که از این واقعا خسته شدم.

اره  باید به خودم برسم حوصله اش را ندارم.

ولی باید قبول کنم که بعدا می خوام باهاش زندگی کنم.

به این فکر کنم که چقدر خوشحال شد وقتی این را بهش گفتم و امید تو حرفاش زنده شد.

من جسارت زیتدی نداشتم گاهی که حرف دلم را بزنم ولی حالا واقعا می بینم چرا هیچ چیز بهتر از بیان حقیقت نیست حتی اگر تلخ باشه . به درک که دلش اون لحظه شکست مهم اینه که زمانی که بعدش سرد نمی شه و همون موقع حقیقت دستش امده.

خوب دیگه برم ببینم می تونم این پروژه تلسم شده را تمامش کنم.

نبتید زیاد بهش اهمیت بدم درستش همینه احساس. اره تا من شاد نباشم اون نمی تونه شاد باشه.

 

خدایا به امید تو واقعا به تو توکل می کنم خدا. خدای مهربون من.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
دختری که هیچ کس و جز تو نداره دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:37 ب.ظ http://banooyemah.blogsky.com


سلام
ای رهگذر
با نگاه بی انتهایت
به عمق تک تک حروف و
واژه هایم بنگر و
آرام آرام
مرا همراه با این صفحه ورق بزن...
و بعد به رسم روزگار مراو
عمق نو شته هایم را
به دست فراموشی بسپار...
...آواره سر گردان...


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد