وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

13 ابان 97

سلام

امروز 13 ابان 97 بود

نه اینکه مهم باشه بابت تحریمهای ترامپ

یا فتح لانه جاسوسی

یا روز دانش اموز

نه نه 

هیچکدوم

امروز شرعا دیگه شد زن اون

اره امروز به قول خودش یه حاج اقایی اومد استوانگر و عقدشون کرد.

بهم نگفته بود

ساعتهای 2 سر کار بودم و شروع جلسه که دیدم تو واتس اپ برام فیلم گذاشته و نوشته عقد اسلامیمون!

و من بودم و نگاه متعجبی که روی مانیتور گوشیم قفل شده بود. نمی دونستم باید چیکار کنم. مثل الان که 6ساعت گذشته و تازه دارم می فهمم چی شده

100 بار فیلم چند ثانیه ای که فرستاده رو نگاه کردم. 

یعنی چه حسی داشته؟

دیگه رفت قاطی مرغها. درسته چند ماهی می شد باهاشه ولی امروز دیگه از دید اسلام واقعا زنشه.

زن شد در واقع و پایان دوران تجرد

نمی دونم فقط می تونم همین رو بگم

اولش خیلی خوشحال شدم و گفتم کاش پیشش بودم اینقدر تنها نبود. 

ولی الان یه حس محزونی باهامه که نمی دونم چیه! ایا خودمو هم دارم باهاش مقایسه می کنم؟

ایا من مسیر درستی رو پیش گرفتم؟ ایا اون مسیر درستی رفت؟

اصلا دوست ندارم به اینده ام فکر کنم. تو حرم هم واگذار کردم به خدای خودم که خودش خیرترین و بهترین مسیر رو جلوم بگذاره و منو ببره. من نمی دونم چی می خوام و احاطه ای هم به چیزی ندارم. راضی ام به رضاش و شک ندارم بهترین رو خودش نسیبم می کنه. 

ولی ته دلم امروز حس کرد دیگه رسما تنهای تنها شد.

شاید اون برام ص ز رو فرستاده

ولی اخه اون چیش به من می خوره؟

ا م ی هم اصلا اعتقاداتش مخصوصا ذوب ولایت بودنش یک داستانه.

ولش کن نمی خوام بهش فکر کنم

در هر صورت امروز یک روز خاص تو زندگیشه و از صمیم قلب براش ارزوی خوشبختی می کنم. 

می دونم مطالبی زیادی از این وبلاگ در مورد رابطه های اون با پسرها و عشقق به ازدواج بود و حالا پرونده اش می شه گفت حداقل برای چند سالی بسته شد و به ارزوش رسید.

دوست خوبم برات خوشبختی و سعادت ارزو می کنم. امیدوارم دیگه از صمیم قلبت ارامش رو احساس کنی و به رضایت برسی.


حیف دوستت دارم و حیف من نامرد بودم


نظرات 1 + ارسال نظر
نهال یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 10:58 ب.ظ http://FAZMETR.BLOGSKY.COM

سلام
خیلی خوندم از وبلاگت ، خیلی سعی کردم سر دربیارم که چرا باهم نموندین و مقدار زیادی برام عجیب بود و خیلی جاها فضولیم گل کرد و خیلی جاهام تو ذهنم قضاوتت کردم چون من تو شرایطت نیستم خیلی چیزا برای من قبح نداره که برای تو داره
ولی یه شکست و یه جدای داشتم که پدرمو در اوردو درگیر مریضی مزمنم کرد ، مریضی که تا اخر عمرم باهاش درگیرم ، درک میکنم که گیر کردن به یه ادم یعنی چی ، ولی پاش موندن احمقانه است .
من با کمک تراپیست و دنباله دار مشاوره رفتن تونستم حلش کنم ، این مدت طولانی که داری میگی خیلی سخته ، حتما از یه شخص حقیقی کمک بگیر که بهش اعتماد داری و از بیرون گود داره میبینه ماجرا رو
خیلی پر حرفی کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد