ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
خیلی ننوشتم
از مریضی و عمل مامان
از دایی ها و مامان بزرگ و سفرشون به اصفهان
از مسجد جامع اصفهان
از عاشورا تاسوعا
از عزاداری های مرکز
از فوت و تشیع جنازه خانم امینی
از پستها و احکام جدید و جابه جایی مدیرا
از شایعات مدیریتی جورواجور
از رد کردن پست معاونت پژوهشکده
از مهدی و عباس ها و امیر
از خودم و دوران عاشقی و اشکها و لبخندهاش از زینب
از بی حالی کم توجهی لبخندش صحبت کردانش جوابهاش رد کردانش مخالفتاش دعاهاش فرار کردانش
از خدا و قران و سوره فجر و واقعه و ناس و یاسین و زیارت عاشورا و تجوید و استاد مشاری العفاسی و استاد پرهیزگار
از جایزه مسابقه تفسیر
از صبحانه. به همکارا و اش شله نیکوصفت
از پاسپورتم و سفر ترکیه و کربلا
از ورزش صبحهای یکشنبه و سه شنبه چی کونگ مدیکال انیتا
از کلاس پینگ پنگ و دوباره اون
از تبارک الله احسن الخالقین
از بی تابیهام از اشکام از دل شکسته ام از شکوه ها و تشکرها و راز و نیازهام
از عاشقی عباس و امیر و سختی جواب ردش
از تختم
از اتاقم
از خونه و دکوراسیون و سم پاشیها
از قیمت ماشین و پس انداز من
از اینکه دوست دارم عروسشون بشم خدمت مامانش رو بکنم از عدم امکانش از اینکه جاری هم بشیم و خندید و گفت فکر نکنم امکانش باشه. از اینکه اصلا دوستم نداره
از مهدی که برای هر حرف و حرکتی 2 ماه زمان می بره. از اینکه یک هفته است ریشش رو نزده اینقدر که بی حاله و حسش رو نداره
از اینکه 65 شدم و سایز 38 و 40
از اینکه مسجد امیرالمونین سر کوچه هم صفایی داره نمازاش
از اینکه سعید نعمتی رو تو مارال قم دیدم
از اینکه دفتر خریدم براش رفت داد به زن داداشش ببره برای بچه های مدرسه
از اینکه قران گرفتم با هم بخونیم
از اینکه امروز با هم تمرین کردیم و بعد بهانه گیری کرد که این روش خوب نیست. تفسیر هم هر کی می تونه بخونه دیگه
از اینکه به زور جواب داد اره به عرفان علاقه داره
دیدی چقدر مطلب بود
هموز خیلی هاشو نگفتم
از عصرونه هتل عباسی و نهار ایمان
از عشق عمه و نفس خاله
از عشق و مهربونی بابا و مراقبتش از مامان
از روزه گرفتن هام
از پروژه و بی حوصلگی سر کار
از تمدید اکانت جیمیلم توسط لیلا
از دل تنگی هام و درد دلم با اون که اصلا فکر نکنم بخونه درست و بی تفاوتی اش و سکوت
دیروز جمعه عید بود.
اره رمصون تموم شد و می شه گفت بیشتر روزه گرفتم. اصلا قران نخوندم هیچ شب قدری بیدار نبودم. فقط یک انا انزلنا خوندم. دعای جوشن کبیر رو می خواستم دانلود کنم نشد
بیشتر اصفهان بودم. کار مفید چندانی نکردم روز اخرش هم با مدیرم کلی غرغر کردم و دلش شکست. چند نفری رو هم اسفالت کردم.
خدایا خودت از گناهام بگذر و کمکم کن تا بتونم جبران کنم.
ولی رمضونی بود که زیاد اذیت نشدم.
مامان بابا رو خیلی دوست دارم مهمونشون بودم و سنگ تموم گذاشتن.
خونه خریدم