ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
نمی دونم چی بگم
اتفاقی افتاده که حالا باید منتظر جوابش بمونم یعنی چی می شه ؟ خدایا چی می گی ؟
یعنی
امید ؟...
برگرفته از سایت : mahmag.org
اگر غایب نبودی برایت از غیبت اندیشه ، از حضور غایب آرزو ها می گفتم.
خیابان رنگ سربی اش را از دست داده. خطوط زرد و سفید جاده غایبند. کاش من حضور داشتم. در حضور یک عشق. یک پر پرواز.
از غیبت خود خسته ام.
حضور که دارم ، در غیبت چهره ام در آیینه و در غیاب نفسم در این اطاق است. نمیدانم بکجا می روم که همیشه بی خبرم و هر وقت سراغ می گیرم حضور ندارم.
همه ی زندگی غیبت وعده بود. شیرینی غایب بود. عشق حضور نداشت.
دستهایم غایبند. انگشتانم با یک حس خواب آلوده ای از غیبت طولانی یک نوازش سکته می کند. کتاب شعری که غایب است روی دستم سنگینی نمیکند.
حتی سرم به هنگام خواب روی دستانم غایب است.
تو همیشه غایبی ، حتی وقتی همه غایبند.
جهان خالی است و من سنگین از غیبت یک حرف غایبم. زبان غایبم سخت به لکنتی غایب گیر کرده ، و بار کلمات سنگین بر آن حضور دارد.
در تن غایبم می گنجم.