وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

صبح شنبه

 

سلام

دیروز تا خواستم بنویسم اینترنتم تمام شد و حالم و گرفت ولی یه خبر خوش بالاخره پروژه ام تمام شد و فرستادمش.

دیروز دلم خیلی هواشو کرده بود ولی خوب هنز ۲ روز از اشناییمون نگذشته بود و من نباید اینقدر زود تحت احساسات قرار می گرفتم . برای همین سعی کردم مقاومت کنم. هیچ دلیلی نداره که بخوام بگم.

قول دادم که دیگه به کسی خیلی محبت نکنم و قول هم دادم با احساسات ادمها بازی نکنم البته هیچ وقت نمی کردم ولی انگار خودش می شد !

بالاخره ولی این انگار یه جور اولین تجربه ان ولی خوب نمی دونم شاید اگر ۱۰۰ هم بود من باز هم همین بودم؟!

به نظرم ادم همیشه نو رفتار می کنه حتی اگر ۱۰۰۰ امی باشه چون هیچ ادمی شبیه هیچ کس دیگه نیست پس رفتارش همیشه نو می شه حتی اگر همون تکراری را داشته باشه!

خوب دیگه یه کم خیالم راحت شد.

هر چند ناراحتم چون امید را خواب موندم و ناامیدش کردم و اون هم یه جورهایی امید کاذب به من داد!

ولی باز هم من امید دارم

 

یادم رفت بگم

 

دوباره سلام

من که همیشه همه تاریخ ها یادم بود ولی چرا این یادم رفته بود؟ یعنی دیگه پیر شدم ؟ یا نه برام اهمیتی نداشت ؟

نه هیچ کردم از این ها حتما نبوده

در هر حال دوست دارم عمر یه هفته ای وبلاگم را به خودم تبریک بگم. و خوشحالم از اینکه شروع کردمو حالا وبلاگ دارم .چی می توانم افکرمو بنویسم کاری که مدتها بود می خواستم بکنم.

دیگه همین فعلا با امید...