وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

سلام ۵ شنبه عزیز

 

سلام احساس می کنم تقریبا تکلیف حدالقل کاریم داره مشخص می شه. من می رم سر کار بدون اون و اون می مونه و برای دکترا می خونه. من هم همین طور انگار اینده داره روشن تر می شه. دیشب بعد از ترک محل کار رفتم انقلاب و کتاب ۵ نفر در بهشت به دنبال تو می ایند و انسان در جستجوی معنا را خریدو بعلاوه یک دئودورانت برای اون . شب هم رفتیم سوپر استار شام تولدم را دام. خونه نرفتم. از اون خواستگاران مجازی هم هیچ خبری نیست هر چند یه کم دلم را اروم کردن. راستی یکشنبه هم به اعظم گفتم برام وقت دکتر بگیره.

دیگه براتون بگم که این روزها حسم به پسرها داره زیاد می شه و دوست دارم باهاشون ارتباط برقرار کنم. سعید هر از گاهی یه میل بهم می زنه ولی یه جریان عاشقی داغ می خوام می خوام برای یک بار هم که شده واقعا عاشق بشم. امروز تو اخبار رادیو گفت یه اتوبوس تو راه شیراز بندرعباس با یک کامیون تصادف کرده . بیچاره اونهایی که توش مسافر داشتند تقریبا همه مردن.

خوب دوست دارم اینجا برای خودم یه جشن بر پا کنم. یه پارتی.

پس فعلا

چهارشنبه ۴ مرداد روز تولد ۲۶ سالگی ام

 

امروز روز تولدم. تلدم مبارک . ولی خیلی بد که هیچ حسو حالی ندارم. فقط ناراحتم همون ناراحتیو بهونه گیری همیشگی صبح روز همه بهم زنگ زدن و ازم خواستن برم خونه ولی گفتم نه کی حال داره این همه راه . اوه اصلا حوصله اش را ندارم. امروز به جای ۷ صبح ۱۱ امدم سر کار و از اون موقع تا حالا دارم میل چک می کنم و هیچ کس دیگه ای بهم تبریک نگفته اصلا خبر ناره. و تنهایی را امروز بیشتر حس می کنم. کاش همسر دلبندم کنارم بود اون موقع حتما بیشتر بهم خوش می گذشت.

 دوست ندارم بیشتر ازاین وقتتم را هدر بدم.

پس خداحافظ همگی