وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

ترانه علی دوستی- روز تولدم 13 رمضون 98

من عاشق شدم

بد جور، دیگه شکی در هیچ چیز ندارم. احساسم داره لحظه به لحظه فوران می کنه. 

دیشب خونشون افطار دعوت بودم. 

خدای من چقدر زیبا، چقدر معصوم، چقدر مهربون، چه رابطه قشنگ و محترمانه و دوستانه ای با مادرش داشت. چه مامان مهربونی

چقدر با صفا بود. چه خونه پر محبت و نوری

چقدر استرس داشتم دارم می رم خونشون. خوابم نمی برد . چطوری لباسهامو در بیارم. خجالت می کشیدم اون چطوری خواهد بود؟ من که همیشه با چادر می دیدمش حس عجیبی بود خیلی عجیب.

ساعت 4 با هم حرکت کردیم. منو رسوند خونشون. طبقه 4 ام با حیاطی پر از درخت سرو و بسیار تمیز و مرتب سنگهای کف خونه برق می زد 

فکر کنم 5 طبقه 4 واحدی بود. خیابان کمال الملک. سر کوچه شون یک کترینگ بود . کوچه دوم. خونه وسطهای کوچه بود سمت چپ و جنوبی.

رفتیم بالا . مامانش ماه بود.

رفت لباسهاشو عوض کرد یعنی می شه اینقدر یک ادم شبیه یکی دیگه باشه. نوع نگاه خنده ها حرکات صورت. معصومیت.

من عاشقش شدم. عاشق

خدایا چقدر دوستش دارم.

دوباره افتادم تو مسیری که سرانجامی نداره. تا کجا می تونی دوستش داشته باشی. اگر ازدواج کنه چی؟

اونکه اصلا وقت نداره. 

مهم نیست. من عاشقم. خیلی عاشق

براش بهترین های بهترین ها رو ارزو می کنم. برای خدا هیچ کاری نداره ما به هم برسیم. هیچ کاری

حداقلش من می خوام عضوی از این خانواده باشم. چقدر با محبتند چقدر با احترام.

من عاششقشششششششم

همه چی عالی بود.

اردیبهشت 98

اردیبهشت با رفتن اون شروع شد.

تولد امام زمان بود و نیمه شعبان که بیشتر به جمع کردن وسیله و وزن کردن چمدون گذشت.

حس عجیبی داشتم. گاهی یهو می زدم زیر گریه گاهی هم خوشحال بودم دیگه می ره و از دست غر زدنهاش خلاص می شم.

خیلی این بار اذیت کرد.

کلا این سفرش باعث شد خیلی چیزها رو با دقت بیشتری روش فکر کنم

اینکه یکی از مهمترین محرکهای ازدواج میل جنسی هست و بس و من چقدر خالی ام.

اینکه اگر دنیا رو هم بهت بدن نمی ارزه از خانواده ات دور باشی و بعدا پشیمون باشی و افسوس بخوری.

اینکه دوستی هر قدر هم ارزشمند باشه ولی غریزه قالبتره و اخر تنها می مونی.

اینکه در نهایت این منم که چقدر تنهام.

اونقدر هیچکی بهش کمک نکرد و خانواده اش بی خیال بودن که برای حفظ ابروش 30 میلیون بهش هدیه ازدواج دادم. بماند که تقریبا همه هزینه های سفرش هم با من بود و حدودا دو سه میلیون هم اینجوری هزینه کردم. 

امروز 19 اردیبهشت شده، سوم رمضون

رییس مرکز هم عوض شد و حالا حرفهای دکتر رو بهتر درک می کنم که نصیحتم کرد ازدواج کنم تا تنها نمونم.

تا اینده ای نزدیک معلوم نیست چی خواهد شد و چی به سر پستهای مدیریتی بیاد. تغییرات زیادی پیش رو خواهیم داشت و از خدا عاقبت بخیری و بهترین ها رو ارزو می کنم. خودش کمک کنه. 

من و مملولم هم از هم جدا خواهیم شد. البته یک دوستی یکطرفه صرف بود با اجباری اخلاقی از طرف اون و معذوریتش.

نباید خودمو گول بزنم که تنهام. دوستی با اون فقط گول زدن خودمه. هیچ حسی نداره.