وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

من و دنیای شلوغ اطرافم

امروز. نمی دونم چندم ابان هست

14 ام یا 15 ام 

دو سه ماهی از چهلسالگیم گذشته

هفته پیش یک غول جادو به اسم مرتضی اومد و درخواست عجیبی داشت که براش پول بریزم و ریختن هر چند بخششو بردوند ولی 300 تومن مونده. روز بعدش هم گفت کرونا گرفته یا آنفولانزا

ولی کلا یه ترس داشت با اینکه هیکلش گنده بود. در نتیجه تمومش کردم. 

چند نفری اشنا شدم ولی کنه درونم پر از عشقه اونه پر از اون

ایا من بهش می رسم؟

ایا روزی که از این کالبد اومدم بیرون اجازه دارم برم پیشش اون منو می پذیره خدا اجازه می ده

ایا می تونم باهاش تشکیل خانواده بدم بشه مادر 4 تا بچه مون. اوه خدای من چقدر قشنگه 5 تا فرشته. خدایا یعنی من لیاقتش رو دارم؟

امروز خیلی صادق می یاد تو ذهنم شاید مورد خوبیه

اگر خدا اوردش جلو باهاش صحبت جدی تری خواهم کرد.

چقدر اون نادر طفلی سرش بلا اومده بود حتی زندان به جرم قتل همسرش! ولی تفکرات و ارزش هامون با هم فرق می کنه

خدایا خودت می دونی کی به دردم می خوره تو این دنیا. پس همه چی دست خودت عزیز دلم

در پناه تو و در اغوش تو خودم رو رها می کنم که تو بزرگترین و مهربان ترینی

رهایی

رهایی یعنی بپذیریم 

او مرا دوست ندارد


نباید فانتزی بسازم

نباید امید واهی داشته باشم

باید این واقعیت دردناک رو پذیرفت

"او مرا دوست ندارد"

دیگری شگفت انگیز من، رابطه ای با دستاورد واقعی نیست. 

اوووو مرااااا دوستتتت ننننندارد


یونگ:

تنها راه رهایی پذیرش چیزهای تحمل ناپذیره


من می خوام رها شم 

زینب