وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

یلدای 99

امشب شب یلداست

تنهام و تو اتوبوس

در اوج روزهای موج سوم کرونا

دارم از اصفهان می رم تهران

جمعه خونه ارزو بودیم علی اینها هم بودن و سهیلا و شوهرش و مامان و بابا

خیلی خوش گذشت. من 3 روز مرخصی گرفتم ولی عین 3 روز بعلاوه 5شنبه و جمعه اش کار داشتم و برام کار فرستاد.

فس خیلی کار می کشه و کارهای من تمومی نداره.

بودن در کنار خانواده مامان بابا خیلی خوبه.

نمی دونم تنهایی تهران چی کار می کنم؟ مخصوصا الان بی عشق بی یار!

دلم مثل همیشه براش تنگه و چقدر این اهنگه براش می چسبه حتی جرات ندارم براش بفرستم.

اخ تو شب یلدایی منی

دیونه دوست داشتنی... به جای دیونه بهتره بگم کوچولوی دوست داشتنی

دوستش دارم خیلی

حس خوبی دارم. از صابری هم در ضمن خبری نیست حتی با اینکه بهش زنگ زدم و جواب نداد.

ولی من راضی ام از زندگی ام و خدا رو شکر

13 اذر 99

این روزها به خاطر کرونا دورکاری داریم. هفته پیش همه دورکار بودن ولی من 3 روز رفتم سر کار.

البته خیلی هم نیاز نبود ولی منو کشوندن.

دلم براش خیلی تنگ می شه. 

پیشی ام شده و این هفته دورکاری ارتباطمون با هم بیشتر بود. شبها ساعت 10 و 15 پیام می ده خونه امن رو که یک سریال هست با هم ببینیم. 

نحوه حرف زدنش عوض شده. جان و عزیزم به کار برده یکی دو بار

دوستش دارم ولی درونم پر از غمه

هنوز جواب ندادن هاش می یاد تو ذهنم اشکم در می یاد. منو مثل یک اشغال انداخت بیرون. یک مزاحم کنه سریش

می دونم از رفتارش پشیمونه

منم هیچ بدی ازش به دل ندارم

فقط قلبم می گیره تمام عشق منو مزاحمت تشخیص داده بود!

چقدر چون دوباره مدیرش هستم رفتارش فرق کرده؟

اگر دو روز دیگه مدیر نباشم چی؟

دوستم خواهد داشت؟!

فقط خداست که دوستنی و جاویدانه و با معرفت

فقط خدا