وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

اردیبهشت 98

اردیبهشت با رفتن اون شروع شد.

تولد امام زمان بود و نیمه شعبان که بیشتر به جمع کردن وسیله و وزن کردن چمدون گذشت.

حس عجیبی داشتم. گاهی یهو می زدم زیر گریه گاهی هم خوشحال بودم دیگه می ره و از دست غر زدنهاش خلاص می شم.

خیلی این بار اذیت کرد.

کلا این سفرش باعث شد خیلی چیزها رو با دقت بیشتری روش فکر کنم

اینکه یکی از مهمترین محرکهای ازدواج میل جنسی هست و بس و من چقدر خالی ام.

اینکه اگر دنیا رو هم بهت بدن نمی ارزه از خانواده ات دور باشی و بعدا پشیمون باشی و افسوس بخوری.

اینکه دوستی هر قدر هم ارزشمند باشه ولی غریزه قالبتره و اخر تنها می مونی.

اینکه در نهایت این منم که چقدر تنهام.

اونقدر هیچکی بهش کمک نکرد و خانواده اش بی خیال بودن که برای حفظ ابروش 30 میلیون بهش هدیه ازدواج دادم. بماند که تقریبا همه هزینه های سفرش هم با من بود و حدودا دو سه میلیون هم اینجوری هزینه کردم. 

امروز 19 اردیبهشت شده، سوم رمضون

رییس مرکز هم عوض شد و حالا حرفهای دکتر رو بهتر درک می کنم که نصیحتم کرد ازدواج کنم تا تنها نمونم.

تا اینده ای نزدیک معلوم نیست چی خواهد شد و چی به سر پستهای مدیریتی بیاد. تغییرات زیادی پیش رو خواهیم داشت و از خدا عاقبت بخیری و بهترین ها رو ارزو می کنم. خودش کمک کنه. 

من و مملولم هم از هم جدا خواهیم شد. البته یک دوستی یکطرفه صرف بود با اجباری اخلاقی از طرف اون و معذوریتش.

نباید خودمو گول بزنم که تنهام. دوستی با اون فقط گول زدن خودمه. هیچ حسی نداره.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد