وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

1 شهریور 99

امروز اومد شنبه بود و شروع کارش تو حوزه من

دوباره مدیرش بودم دوباره احترام

دوباره توجه

بارم آش اورده بود تو یخچال

و من روزه بودم.

یک روز در هفته براش دورکاری زده بودم 

. امروز 20 شهریور 


هنوز دلم براش تنگه. هنوز پر از غمه هنوز به یادش اشک می ریزم. هنوز می دونم

 اون که رفته، دیگه پیشم نمی یاد.


مرداد 99 چهل سالگی

2 مرداد سوپرایزم کردن و برام جشن تولد گرفتن حتی اون از نروژ هماهنگ کرده بود کیک و بادکنک و گل خیلی خوب بود.

4 مرداد برام سر کار تولد گرفتن باز هم سوپرایز خیلی خوش گذشت

5 مرداد بهم پیام داد و تبریک گفت. دوستش داشتم و خیلی خوشحالم کرد.

7 مرداد موافقت جابه جایی اش به دفترم رو گرفتم .

15 مرداد جای دفتر حل شد. رفتم باغ کتاب خوش گذشت خدا بزرگه و حسش می کنم مهربونی اش رو

14 مرداد گزارش رو تحویل ندادم.

16 مرداد تولد علی رو نرفتم اصفهان. کاری هم نکردم از صبح خوابم همش اعصابم خورده و نمی دونم غم دارم یا خشم و عصبانیت یا افسردگی ولی حال ندارم. 1شنبه بایید تحویل بدم می تونم نه؟ اره خدا رو دارم فقط خدا. 

دوستش دارم خدا رو می گم

و زینب .... نمی دونم

امیر منصور زیاد زنگ می زنه ولی حسی نیست.