وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

اول هفته

 

سلام

امروز حالم خیلی بهتره.نسبت به هفته پیش. پنجشنبه که حرفامو زدم اون رفته بود سر کار بعد از نوشتنوبلاگ دل را زدم به دریا و رفتم بیرون اخرش هم ساعت ۲ بایه عدد ام پی ۴ برگشتم کههم فیلم می گیره هم عکس هم ۱۰۰کار دیگه .خیلی خوشحال بودم اینکه برای اولین بار برای خودم یه چیزی خریدم. عصر بعد از حساب کتاب دخل و خرج های این ۲ ماه دیدیم ۳ میلیون خرج کردیم که هیچی هیچیش به چشم نمی اد. هه خنده داره ۲ نفر ادم در عرض ۲ ماه ۳ میلیون تومان خرج.

حالا کلی قرض دارم باید بدم و همه خرج هی ابان و اذر مونده قبض موبایلم که ۱۰۰تومان شده . می خوام موبایل ندا رو هم بخرم پول ندارم. ان هفته مهمون هم درم اون هم چه مهمونهایی!

خدا بزرگه به هر حال همه چی جور می شه امیدوارم.

خدایا به امید توام و می دونم همیشه کمکم می کنی مثل همین هفته پیش...

خدایا شکرت.

الان هم سر کارم باید تا ۰ شب واستم تا بتونم خرج این ماه را دربیارم. به دکتر هم میل زدم هنوز نتونستم سمینارم را تماما کنم ولی امروز یک صفحه اش را خوندم و خیلی یاد گرفتم!

تا اخر ابان بهم فرصت دادند. به اون دکتر هم میل زدم چقدر بزرگوار و شریفه این موجود.

خوب علی هم برام زرشک فرستاده که باید برم بگیرم.بهش فکر که می کنم دهنم پر از اب می شه.

سمیه بهم جواب نداده.ولی من اروم تر شدم حساسیت م حس می کنم خیلی بهش کمتر شده کلا دیگه برام مهم نیست چیکار می کنه.

هر چی پیش بیاد بیاد. ۱۱۵ تومان باید بهم می داد گفتم باشه مال خودت فکر کن برات ام پی فور گرفتم خیلی خوشحال شد و همون موقع با دلارها رفتیم براش عین مال خودم خریدم. خیلی ذوق می زد.

بس که خرم من . دلم می خواد برایداداشهم یه چیزی بخرمگفت براش مقاله بدم ولی ادرس کنفرانس را پیدا نکردم.

امروز نرم افزارهای موردنیازم را دانلود کردم. فایل قرانراهم گرفتم امیدوارمبهش بخوره و بتونم ارام بگیرم از این به بعد.

خوببسه خسته شدم.

خوابم گرفت دلمنارنگی می خواد که تو کیسه بغلم نشسته. کاش کسی نبود می خوردم اینطوری باید تعارف کنم هیچی به خودمنمی رسه.

عبدالهی امروز خیلی قد بود ولی اخر سوغاتیش را به دادم.همهچ برام شدهبدرک

 

هههه

 

و باز ۵ شنبه ای دیگر

 

سلام

هنوز نفس می کشم. دیروز دوباره حالم بد بود انچنان که دوست داشتم به اروزیم برسم داشتن یک تفنگ

اره بارها شده دوست داشتم از ته دل که یک تفنگ می داشتم دیروز از محل کارم تا در خونه هر چی مرد بود تو ذهنم از جان ساقطش کردم. اه چقدر از این جنس بدم می اید نه متنفرم. جنسی که تمام ارامش زندگیمو از من گرفت.

دیشب تمام نمارزهای قضای ترکیه ام را تا روز یکشنبه کذایی خوندم به اون خوابیده بود و من با خدای خودم چه حالی می کردم واولین بار بود بعد از مدتها اینقدر سر نماز حال کرده بودم. دوست داشتم تمام کلمات را فریاد بزنم معانی شون تا جونم فرو می رفت و خدا را حس می کردم که اون بالا با فرشته هاش از این که بنده اش مقداری ارامش را بعد از مدتها حس می کنه کلی خوشحاله.

خلاصه دیشب اوضاع خوبی بود و بعد به سمت فلفه روی اوردم و کتاب گفتنی ها و ناگفتنی ها را شروع کردم ۲ هفته پیش اون را از فرهنگستان زبان گرفتم وقتی می رفتم اصلاح پاورپونت را از دکتر تحویل بگیرم.

چقدر زمان زود می گذره.

دیروز نه بهتر بگم دیشب شدید دلم هوای کیسه بوکس کرده بود تا تمام فشارهایی که تو این چند وقت بهم امده بود را خالی کنم. به فکرم رسید تختم چه خوبه ( اخه بادیه ) و بعد بلندش کردم و بردمش تو اون اتاق تا به دیوار تکته اش بدم و بعد با تمام نیرو می زدمش مشت می زدم و دست خودم نبود می گفتم و می زدم اونقدر که امد گفت بسه دیگه اینقدر من و زدی حالا اروم باش و بیا بخواب.

خوابم نمی امد ولی همین ضربات باعث شد کلی تخلیه بشم.

کمی دراز کشیدم و بعد بلند شدم تخت را سر جاش گذاشتم و انوقت بود که رفتم نمازم را بخوانم. اها لحظه ای که خوابیده بودم گفت من که هستم چرا اینقدر ناراحتی. ولی دیگه خوب می دونم همه این حرفها را دروغ می گه . و الان دستش به گوشت نمی رسه والا..

نه اب نیست و الا شناگر ماهری است اون. خلاصه همین جور که خواب بودم خدا را دیدم که اون بالاست و دستم را بلند کردم و دستم را گرفت و نوازشم کرد و این طوری بود که اولین دقایق ارامش را تجربه کردم.

حالا هم امروز صبح پا شدم نمازم را خواندم. خوابم نمی امد ولی چون اون خواب بود من هم خوابیدم و دوباره خواب خیانت دیدم و دوباره حالم به همون بدی ترکیه شده بود اونقدر که از شدت ضزبان قلبم از خواب پریدم تمام بدنم داشت می لرزید. بهش گفتم تو حتی من را تو خواب هم راحت نمی گذاری. ۱۲ ساعت بود که خوابیده بود. یادم می اید اون روزها که من می رفتم سر کار و اون تو خونه بود تا ساعت ۳ من را به زور بیدار نگه می داشت و بعد من مجبور بودم ۸ صبح خسته و کوفته برم سر کار حالا خودش دیشب ساعت ۷:۳۰ خوابید و ۷:۳۰ بیدار شد.

همین بی عدالتی هاش خونم را به جوش می اره.

بله این هم از زندگی نکبت بار من که کسی ندونه فکر می کنه چقدر در اوج خوشبختی ام. هه

یادم می اید چقدر به خاطر اینکه خسته بودم و می خواستم بخوابم ولی اون می خواست بیدار بمونه دعوام کرد و چقدر کتک خوردم. هه چقدر مسخره خدایا همش دارم شکایتش می کنم . هم دوست دارم سزای این کارهای ناعادلانش را ببینه هم دلم نمی اید خودت می دونی به تو می سپرم و می دونم بهترین قاضی خودتی نفرینش نمی کنم. ولی بخشش هم برام الان سخته خیلی ازش کشیدم. البته خوب می دونم که خیلی هم من اذیتش کردم.

همش اون روز ترکیه می اید تو ذهنم و ازارم میده. اینکه واستاده و من و داره با تمام نیروهاش می زنه و بعد هم رفت و با اون پسره گشت و بعد که امد از خوشحالی می خواست بترکه و بعد اون پسره اشغال تا ساعت ۱۲ شب هی زنگ می زد اتاق و بعد صبح زود هنوز از خواب بیدار نشده بودیم زنگ زد که can i speak with u برو بمیر چقدر خوب که بهش گقتم نه ! هاهاها

مردهای هوس باز بی ظرفیت . همه مثل همن حتی اون . اون هم مثل یک تشنه بی ظرفیت تا اون اشغال را دید نیشش باز شد و حاضر شد به خاطر اون که هیچ تکلیفی هم ازش معلوم نبود و به قول خودش زن و بچه هم داشت بره و من را که عمری باهاش بودم نه تنها تنها بگذاره که اول خوب لتو پار کنه بعد بگذاره بره

خدایا خوب می دونی که سخت از دستش کشیدم سخت.