وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

جمعه 24 خرداد

من عاشق 

از روز سه شنبه هیچ هیچ خبری ازش نداشتم.

دیگه دیروز دچار دلشوره شدم. ولی نرفتم خونه شون روم نمی شد. می رفتم چی می گفتم؟ 

اخر شب به ذهنم رسید خواهر برادراشو سرچ کنم از اونها ببینم شماره تلفنی اکانتی چیزی پیدا می کنم یا نه

همشون رو تو اینستا پیدا کردم ولی همه همه غیرفعال بودن.

واقعا مگه می شه یه نفر اینقدر بی خیال باشه. بدونه یکی دوستش داره اینقدر به پیامش وابسته است ولی گوشی اش خراب بشه و به روی خودش نیاره!

دلی دیشب اصلا خوابم نبرد. دلشوره ام بیشتر و بیشتر می شد. 

تا ساعت های 3 بیدار بودم

سعی کردم چند تا فیلم از ترانه ببینم

تردید رو دیدم

انتهای خیابان هشتم

من ترانه 15 سال دارم

چشمان کاملا بسته

مادر قلب اتمی

کنعان

و کلی از فن پیجهاش و پیج خودش تو اینستا و کلیپهایی که از شهرزاد زدن

و فیلمهای جالب مثل اینکه می گفت حالا مال خودمو نجات بدم(در مورد دخترش) یا اونجا گفت همتون رو دوست دارم از قیافه ام معلومه! یا سخنرانی اش تو جشن اتمام شهرزاد.

خیلی زیباست خیلی

همه رو دیدم و عاشق تر شدم خیلی عاشق.

چقدر قشنگه چقدر نازه چه لبخند زیبایی چه محکم صحبت می کنه. و چه زیبا و قشنگ با چشمها و صورتش کار می کنه. 

باید عاشق خودم بشم منم زیبام خیلی زیبا

منم قابلیت دوست داشته شدن دارم

خیلی ها هم می تونن عاشق من بشن. چرا همیشه من باید عاشق بشم؟

امروز صبح تا 9 خواب بودم. بعد رفتم دوش بگیرم بعد تپسی گرفتم و ساعت 10 و ربع راه افتادم به سمت خونشون. ضربان قلبم اونقدر بالا بود که قلبم داشت می اومدم تو دهنم. 

تسبیح مکه ای مامان رو با خودم برده بودم تمام راه ذکر گفتم تا بلکه اروم بشم. 

خونشون رو خیلی راحت پیدا کردم خیلی. جالبه رسیدم اروم شدم. تنها دو سه تا دیوار بینمون بود اگر خونه بود. عکس گرفتم. 

بعد رفتم خونه جدیدشون رو هم دیدم و عکس گرفتم. دیگه اروم شدم و دوباره تپسی گرفتم. منتظر ماشین بودم دیدم 2 نفر دارن از اون سر کوچه می یان یه پسر و یه خانم کوچولوی چادری .

فکر کنم خودش بود با پرهام. همون موقع ماشین اومد. یه نگاهی انداختم اومده بود وسط خیابون و دست تکون داد نمی دونستم خودشه یا نه. ولی سوار شدم بی توجه به دست تکون دادن اون . انگار نمی بینمش

سوار ماشین که شدم بغض وحشتناکی گلومو داشت فشار می داد. راننده پول نقد می خواست. اون ور خیابون یک بانک انصار بود واستاد پول برداشتم. بعد دوباره از جلوی کوچه اشون رد شدیم. پلاک 8

اگر من جای اون بودم همون موقع سوار ماشینم می شدم و دنبالت راه می افتادم تا بهت برسم.

ولی اون خیلی بی خیال بود خیلی شل خیلی ابکی

خلاصه وقتی رسیدم خونه اروم شده بوده اروم اروم

اومدم خونه رو یه کم مرتب کردم .

ولی بعد دوباره دچار دلتنگی شدم. خیلی دلتنگ کلی بهش پیام دادم.

خیلی دوستش دارم خیلی. و اون چقدر بی حاله


شوال

سلام

یه هفته ای هست می خوام بنویسم.

از عید فطر در واقع

از پایان رمضون

چه رمضون خوب و متفاوتی بود امسال. بعد از سالها شاید 25 سال تونستم بالاخره خدا کمکم کنه یک دور کامل قران رو بخونم.

هر شب سحر بلااستثنا زینب بهم پیام داد.

یعنی همه سحرها رو بیدار شدم. اینم یه رکورد 25 ساله دیگه

چقدر دوستش دارم

چقدر می خوام هر چی خوبیه خدا نثارش کنه

چقدر برام عزیزه

چقدر نمی دونم تو دل اون چی می گذره؟ اونم دوستم داره؟

چقدر تو داره. اصلا احساسش رو ابراز نمی کنه. شاید هم احساسی نداره که ابراز کنه.

ولی نه دوستم داره می دونم البته به نسبت اعضای خانواده اش خیلیییییی کم. نسبت 1 به 99

ولی من چقدر دوستش دارم

یه دوست داشتن عظیم برای من از جنس زینب اش حالا چه با پس وند چه بی وند.

دوستش دارم.