وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

اولین چهارشنبه تابستونی 98

سلام صبح بخیر

همین طوری انروز اینو باز کردم تا حرف بزنم. دلم انگار پر حرفه نه بیشتر پر از نازه پر از نیاز 

پر از قربون صدقه رفتن

پر از نوازش کردن و در اغوش کشیدن

چقدر دلم می خواست بغلش کنم.

محکم و سفت اکنقدر که قشنگ حسش کنم تو بغلم.

دلم می خواست بشینم اونم کنارم دراز بکشه و سرش رو بگذارم رو قلبم و در حالی که صورت مثل ماهش رو اروم اروم نوازش می کنم ساعتها تو ارامشی که بهش می دم بخوابه.

و من اروم بارها و بار ها و بارها ببوسمش.

دستم رو بگرازم روی پیشنویش و تمام انرژی های دوست داشتنم رو بهش انتقال بدم.

و این وقت هیچوقت تمام نشه و تمام بشه برام

نظرات 1 + ارسال نظر
Baran شنبه 22 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 08:04 ب.ظ http://haftaflakblue.blogsky.com/

سلام بر شما
چند تا از پست هاتونو خوندم.یعنی از امروز تا رفتن ب افطاری منزل شون.
قشنگ و
پرتصویر می نویسین.آرزومندِ آرزوهای شما هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد