وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

بسا روزهایی که گذشت و اتفاقهایی که ثبت نشد

خیلی ننوشتم

از مریضی و عمل مامان

از دایی ها و مامان بزرگ و سفرشون به اصفهان

از مسجد جامع اصفهان

از عاشورا تاسوعا

از عزاداری های مرکز

از فوت و تشیع جنازه خانم امینی

از پستها و احکام جدید و جابه جایی مدیرا

از شایعات مدیریتی جورواجور

از رد کردن پست معاونت پژوهشکده

از مهدی و عباس ها و امیر

از خودم و دوران عاشقی و اشکها و لبخندهاش از زینب 

از بی حالی کم توجهی لبخندش صحبت کردانش جوابهاش رد کردانش مخالفتاش دعاهاش فرار کردانش

از خدا و قران و سوره فجر و واقعه و ناس و یاسین و زیارت عاشورا و تجوید و استاد مشاری العفاسی و استاد پرهیزگار 

از جایزه مسابقه تفسیر

از صبحانه. به همکارا و اش شله نیکوصفت

از پاسپورتم و سفر ترکیه و کربلا

از ورزش صبحهای یکشنبه و سه شنبه چی کونگ مدیکال انیتا

از کلاس پینگ پنگ و دوباره اون

از تبارک الله احسن الخالقین

از بی تابیهام از اشکام از دل شکسته ام از شکوه ها و تشکرها و راز و نیازهام

از عاشقی عباس و امیر و سختی جواب ردش

از تختم

از اتاقم 

از خونه و دکوراسیون و سم پاشیها

از قیمت ماشین و پس انداز من

از اینکه دوست دارم عروسشون بشم خدمت مامانش رو بکنم از عدم امکانش از اینکه جاری هم بشیم و خندید و گفت فکر نکنم امکانش باشه. از اینکه اصلا دوستم نداره 

از مهدی که برای هر حرف و حرکتی 2 ماه زمان می بره. از اینکه یک هفته است ریشش رو نزده اینقدر که بی حاله و حسش رو نداره

از اینکه 65 شدم و سایز 38 و 40

از اینکه مسجد امیرالمونین سر کوچه هم صفایی داره نمازاش

از اینکه سعید نعمتی رو تو مارال قم دیدم

از اینکه دفتر خریدم براش رفت داد به زن داداشش ببره برای بچه های مدرسه

از اینکه قران گرفتم با هم بخونیم

از اینکه امروز با هم تمرین کردیم و بعد بهانه گیری کرد که این روش خوب نیست. تفسیر هم هر کی می تونه بخونه دیگه

از اینکه به زور جواب داد اره به عرفان علاقه داره

دیدی چقدر مطلب بود

هموز خیلی هاشو نگفتم

از عصرونه هتل عباسی و نهار ایمان

از عشق عمه و نفس خاله

از عشق و مهربونی بابا و مراقبتش از مامان

از روزه گرفتن هام

از پروژه و بی حوصلگی سر کار

از تمدید اکانت جیمیلم توسط لیلا

از دل تنگی هام و درد دلم با اون که اصلا فکر نکنم بخونه درست و بی تفاوتی اش و سکوت

جمعه 14 تیر

سلام

ساعت 12 است و من هنوز تو رخت خوابم

با یکی صحبت کردم 59 ای بود و ابانی ولی به نظرش قو و وزنمون با هم همخوانی نداشت. دنیای جالبیه خیلی. 

خودمون رو می کشیم عاشق بشیم بعد مثل من باید دست به دامن خدا شد که شعله عشقه رو کم کنه چون دازم اتیش می گیرم. مخصوصا که خیلی اون ور قضیه خاموشه و سرد.

چرا همه فکر و ذکرم شده؟ خودم کردم نه. خوب معلومه وقتی همش خوابی نه همش افتاده ای و داری به اون فکر می کنی و تجسمش می کنی معلومه درگیرش می شه. 

دیروز سالگرد به خاکسپاری باباش بود. چرا بهم پیام داد ! وقتی پیامش دیدم که نوشته بود داره می ره امام زاده عقیل  و اسلام شهر هستند برای زیارت ناخداگاه اشکم سرازیر شد. نماز مغربم همین طور اشک می یومد. 

وقتی باباش شهید شد 3 سالش بود داشت 3سالش می شد دو هفته بعدش.

و یک برادر کوچیکتر 1 ساله.

مامانش چی کشیدن. خدا بهشون عمر با عزت بده. 

بگذریم.خیلی حرف برای گفتن دارم ولی حسش نیست.

دوست دارم مثل خودش باشم در همون حد دوست داشتن.

نه بیشتر نه کمتر.

خواب می بینم مدام و تعبیر خوابام همش می گه احساسات سرکوب شده

طفلی قلب من

کی می خوای شاهد یک عشق دوطرفه باشه.

40 ساله دیگه داره می شه.

فقط 12 میلیون ادم تو تهران دارن زندگی می کنند از این تعداد یک نفر سهم من نیست همو دوست داشته باشیم؟