وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

تولد استاد

سلام صبح بخیر

امروز چهارشنبه شد. 13 تیرماه و تولد استاد

صبح رفتم پیشش هنوز نیانده بود. خیلی دوستش دارم.

صبح ولی کلا خواب موندم مثل روزهای قبل. اصلا حال بیدار شدن نداشتم و داشتم خواب می دیدم فکر کنم اسمانی و ... بودند تو خوابم که یهو ویبره گوشی و ساعتم منو پروند از خواب. 

خودش بود و می خواست خواب نمونم. 

چه حس خوبی داره کسی که همه فکر و ذکرته صبح ها بیدارت کنه.

دیگه پریدم از خواب با ضربان قلب بسیار بالا و بدوبدو رفتم کارامو بکنم و حاضر بشم بیام.

تقریبا با نیم ساعت تاخیر رسیدم

نمی دونم چرا می رسم به مرکز خواه ناخواه حالم خوب می شه. دوستش دارم

یه روزی من رییس مرکز خواهم شد می دونم. روزی که همه چی خیلی عالیه اوضاع اقتصاد دولت مردم همکارا و من رییس محبوب اینجا خواهم بود.

وزنم یکی دو هفته است ثابت مونده از بعد از ماه رمضون. باید یه شوک بهش بدم

شاید به خاطر اینه که خیلی دارم می خوابم و این خودش باعث چاقی می شه.

باید برنامه بریزم برای زندگی ام و دوباره از این رخوتی که دچار شدم بیام بیرون

می خوام برای یک دکترای دیگه اقدام کنم. باید درس بخونم هیچی تو زندگی لذت بخش تر از درس خوندن نیست.

باید زبان و پیانو رو هم شروع کنم. در یک حرکت ضربتی مثل رژیمم.

باید عشقم رو تعدیل کنم

معیارهای ازدواجم رو می سپرم به خدا و مقاومتی اصلا ندارم خودش بهترین بهترین رو برام می فرسته شک ندارم

من می تونم


دوشنبه یک روز تابستونی و گرم دیگه

دنیای جالبی شده

ادمهایی که با اتیش تند و شور عشق می یان جلو لحظه به لحظه می خوان پیش مرگت بشن. بعد یهو دقیقا یهو غیبشون می زنه.

تجربه های جالبیه. دیگه واقعا الگوهای رفتاری داره دستم می یاد.

چقدر عجیب شدیم.

تمام پیجهای مربوط به ترانه رو پاک کردم. من عاشق اون شدم و هر چی بیشتر می بینم بیشتر نسبت به این احساسم پر رنگ تر می شه. بنابراین تصمیم گرفتم همه رو پاک کنم تا ازاد بشم.

قطعا باید این دوستی رو هم مدیریت کنم. یه دوستی مسخره یکطرفه. 

حتی توجه اش در حد توجه یه یک گلدون گل هم نیست. خیلی بی حس و حال

دیروز براش میوه خریدم و امروز اوردم. البته به شرطی که اتفاق دیروز نیوفته و بتونم ببینمش اصلا

از دیروز عصر که خداحافظی کرد و همون موقع اینترنتش رو قطع کرده دیگه سراغ گوشی اش نیامده. 

با اینکه امروز به قول خودش صبح ساعت 7 و نیم اینجا بوده.

دیگه مهم نیست. همش یادگیری رفتار ادمها و یادگیری عکس العمل خوب و پخته است.

نباید کاری کنم که خودم این وسط ازار ببینم. همین که کمتر کردم احساسم رو بهش خیلی خوب بود.

باید از حس و حال عاشقی اش خارج بشم. خودم هم کردم فقط با ذهنم و ترانه

حالا باید بیاین بیرون کاری نداره. 

دیشب خوابیدم بیشتر و یه کمی هم نت موسیقی نگاه کردم

برای رفتن به پرتغال 500 میلیون نیاز دارم

باید شروع کنم پولهامو جمع کنم دیگه نباید خرج کرد. بسه باید رفت.

وزنم روی 71 و نیم حدودا ثابت مونده باید بهش شوک بدم

روی بدنم خیلی پایینه باید اینو هم یه کاریش بکنم.

خوابم می یاد همیشه با اینکه اینقدر می خوابم و این مربوط به اهن و روی و ویتامین دی باید باشه. و عاشقی

باید قبول کنم اونقدی دوستم نداره که حتی برام تب کنه. پس الکی براش نباید مرد

باید دانشم رو بالا ببرم فقط همین

برم دیگه

فعلا