وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

بعد از نهار ساعت نزدیکهای ۴ بعداز ظهر

 

 

سلام

 

برگشتم فکر می کنم زود باشه چون اغلب دیرتر از اینها می امدم یا شاید هم بی خیال می شدم و می رفت تا بعد.

تو همین فاصله امید و شهرام هم امده بودند ولی حیف من نبودم رفته بودن ؟!!!

در کل حالم بهتره ُ هوا هم یه کم قاطه ولی امدیم چایی را تا افتابی برد تو حیاط خوردیم خیلی چسبید و بعدش من امدم.

امید می گه عاشقی ؟

رفتم تو فکر عاشق

و اگر عشق نبود ...

 

نمی دونم ولی این بار دلم برای همسفر زندگیم تنگ شده برای اون نامرد که معلوم نیست کجا خودشو گم و گور کرده

اصلا نمی دونم مگه این بشر دل نداره تا حالا دلش برام تنگ نشده

شبها چطور خوابش می برده یعنی به من فکر می کرده یا سر خودش را با عشق های الکی گرم کرده بوده ؟ نمی دونم

هر کی که هست من به عنوان همسرش ازش راضی نیستم نه اصلا راضی نیستم اصلا

من و تو این هیرو ویر تنها گذاشته تو اوج جوانی وقتی بهش نیاز داشتم وقتی دوست داشتم پیشم باشه باهاش حرف بزنم ... وقتی دلم تنگ می شه و از غصه می میره دلم می خواست بغلم کنه بهم بگه که طوری نسیت ولی اون نامرد همشو همه چی رو از من گرفت .

الان می گن انگار حمله امریکا داره جدی می شه می خواد بزنه بیا جوون مرگ هم شدیم و هیچ خبری ازت نشد.

حداقل دوست دامر یه روز هم اگه از زندگیم مونده ببینمت یه سیلی اب دار نثارت کنم و بعد تو بغلت ...

  هه

         امید من ...

 

 

 

باز هم امید

 

 

سلام

انگار وقتی حرف و زدم کمی اروم گرفته بودم که یدفعه به ذهنم رسید دوباره سری به اونجا بزنم . فکر نمی کردم کسی گذری به نوشته ه ای من هم داشته باشه و تازه حوصله اش بیاد حرفی هم برام بزنه ولی این طور بود و کلی خوشحال شدم .

الان یه کم از اون موقع حالم بهتره.

یک کم هم کارم که بعد از ده روز راکد مونده بود پیشرفت داشت و خوشحالم از این بابت.

 

فعلا عشقم زنگ زد برم نهار

دوباره می ام

 

فعلا