وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام

 

چقدر خدا رو دوست دارم.

 

 

این روزها که اینجا تنهام بیشتر به فکرش می افتم اخه بیشتر تو تنهایی می بینم درون خدا غرق می شم و این تنها فکری خواهد بود که ارومم می کنه ولی واقعا احساس می کنم اروم می شم.

عین دیوانه ها و عین امکانات ندیده ها امروز دارم رفتار می کنم عین گرسنه ها بگم فکر کنم بهتر باشه . عطش دارم عطش حرف زدن عطش درد دل کردن عطش اینکه کسی شاید شاید بشنوه می چی می گم.

اولش که این وبلاگ و ساختم گفتم نه به هیچ کس نمی گم به هیچ کدوم از دوستام حالا این فکر داره درونم تقویت پیدا می کنه اره نمی گم ادم که دفتر خاطراتشو در دسترس عموم نمی گذاره اون هم من محتاط . او اصلا فکرش را هم نمی تونم بکنم دفتر من و بخونن . برای همین هم از وقتی حس کردم یواشکی خونده می شه دیگه تصمیم گرفتم ننویسم و از همون موقع بود انگار که عطشم نطفه دواند.

حالا دیگه اخرشه حالا دیگه زمان تولدش رسیده بود . چه خوی که اون امروز دوباره به من محل نداد و اهمیتی برای صدام قایل نشد اگه اهمیت می داد شاید هنوز من تو عطشم غرق بودم و نمی گذاشتم خودخواهانه و متکبرانه متولد بشه.

می خوام همین طوری ناشناس بمونم . می خوام دوستای جدید پیدا کنم ادمههایی که من و ندیدن من هم دوست ندارم ببینموشون ولی ادم هایی که تفکر دارند ادمهایی که دوست دارم بیوگرافی بخونن ادمهایی که دوست دارن از زندگی ادمهای دیگه سر در بیارن ادمهاای که فضولند ادمهاای که شاید مثل روزهای قبل من حوصله کار کردن ندارن و دارن بی حوصله گیشون رو با اینترنت پر می کنن. ادمهایی که سر کارن ولی دل و دماغ کار کردن ندارن اینترنت مجانی دارن و می خوان وفتشون بگذره. ادمهاای که حتی حوصله خوندن هم ندارم و فقط صفحه  ها رو الکی باز و بسته می کنن.

ادمهایی که روان شناسن و دنبال یه معضل اجتماعی برزگ می گردن. ادماهاای که می خوان بگن اینترنت بده و دنبال بهانه ای برای قطه اون می گردن . هه.

شاید هزاران و هزاران ادم دیگه که الان یادم نی یاد و شاید هیچ کس هیچ کس

و در این دریا من یه جزیره باشم که خودم و خودمن هستم . باید فکر کنم ببینم اون وقت دلم نی گیره ؟

می گیره ؟ نمی دونم مگر به خودم نمی گفتم از ادمها خسته شدم دوست دارم برم یه جای دور که هیچ کس نباشه پس چرا یکدفعه ترش تنهایی دلم و هوری ریخت پایین.

اره ته دلم از تنهایی فرار می کردم ولی نه باز ته دلم هم همیشه می خواستم تنها باشم اخه ازادی فقط تو تنهایی معنا داره و من عاشق ازادی ام.

هه به قول اون هنوز تکلیفم با خودم هم مشخص نیست و برای همین اون را هم سر می دونم. بیچاره اون همیشه دوست داره مثل ساعت کار کنه مثل برنامه از قبل تعیین شده :

صبح ساعت ۶ ورزش  بعد صبحانه که چایی باشه و کره مربا پنیر و گرده و نان که من باید تاره اش کرده باشم والا با غر که چرا تازه نیست می خوره . و من می گم اه چرا برای بسته شدن دهن میرزا بقا نرفتن کپه مرگم نون بگیرم.

اه دیگه واقعا حوصله اش و ندارم  . همیشه هر وقت خودش میلش بکشه رفتار می کنه هر جور که دوست داره هر جور که خوشش می اد . اگه بقیه و از همه بیشتر من بدبخت که عاشق منه مثل اونچه که اون دوست داره رفتار نکنه خودشو می کشه یا محکم می کوبونه به دیوار یا مشت می زنه به شیشه

یا موبایلشو پرت می کنه یا راه می افته تو اتوبان م ن هم نباید دنبالش برم ولی باید برم چون اگه نرم خودشو واقعا می کشه و اگه برم هم خودشو بیشتر می کشه چون من و می بینه که از زندگی سیرش کردم .

 هه

هفته پیش بود اه چه روز نحسی بود تا پارک ساعی ... هیچی ولش فقط خاک تو سر اون پسره که بهش گفتم بیا ولی مثل مجسمه نگاه می کرد. چقدر وحشتناکه ادم در موقعتی قرار بگیره که یکی می خواد به خاطرش خودشه بکوشه اون وقت بزنه به راه هیچ کس و نداشته باشه . موبایلش و یادش بره هیچ شماره ای هم تو ذهنش نباشه کیف پولش یادش بره  و خلاصه دستش از همه جا کوتاه باشه ...

 او وحشتناکه وحشتناک و تنها اونجا خدا با من بود با من لعنتی . کاش هیچ وقت مهربون نبودم نه ؟ کاش هیچ وقت به هیچ کس نمی گفتم دوستت دارم . کاش هیچ وقت هیچ حسی نداشتم . لعنت به این حس...

او چقدر حرف زدم گفتم که لبریز م ....

 

           ....  هنوز امیدی هست ؟...

 

 

دوباره سلام

 

 

سلام سلام سلام

 

همیشه با خودم می گفتم وقتی ادم گرفتار عصر تکنولوژی می شه تنهایی شو چطوری پر می کنه . ولی حالا همین امروز می بینم که چقدر راحت چه ازاد می تونه حرف بزنه می تونه ابراز عقیده کنه می تونه حتی خیلی از کارهایی که باید امروز انجام بده یا شاید هفته پیش باید انجامشون می داد که هنوز نداده و خیلی دیگه از این خیلی ها داشته باشه ولی ...

باورم نمی شه از وقتی که این وبلاگ رو باز کردم و با اینکه فقط ۱ ساعت از عمرش بیشتر نمی گذره احساسم نسبت به زندگی عوض شده حس می کنم هستم . حس می کنم دارم واقعا زندگی می کنم .

واقعا چقدر این گفته درسته : فکر می کنم پس هستم

اره فکر می کنم پس هستم هستم چه فکر نازک غمناکی ... هه!

دوباره برم

شاید امدم شاید دوباره امروز و دوباره و دوباره امدم اخه دلم پر از حرفه پر لبریز...

 

امید ...      هستی ؟