وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

یک روز دیگه

 

 

سلام

امروز هم مثل دیروز هیچ حال و حوصله ای ندارم. با اینکه هوا عالی و کاملا بوی بهار را می شه همه جا حس کرد  ولی نمی دونم چرا دلم مدام بهانه می یاره بهانه بهانه

مثل بچه هایی که مریضند و تب دارند مثل اونها که مدام غر می زنند وای که چقدر خودم از ادم غرغرو متنفر بودم .

چقدر ادمها می تونند عوض بشن!

دلم یه دوست می خواد یه دوست مهربون یکی که دیگه برای همیشه پیشم باشه بتونم پیشش باشم دوستم داشته باشه خود خود من و شخصیت من و نه من و برای خودش دوست داشته باشه مثل ...

نه نمی دونم چی می خوام مثل دیوانه ها الکی با شماره های رندم موبایل بازی می کنم . تو اینترنت اگهی می دم  در به در به دنبال شریک زندگیم می گردم دیگه از این وضع خسته شدم م

می دونی چیه خوشی زیاد دلم و زده . از وقتی که ناهید هم ازدواج کرد دیگه بدتر شدم.

نمی دونم چمه ولی اون و می خوام باهاش باشم . از این وضع بیام بیرون دیگه تحمل تنهایی کشنده رو ندارم. بابا غلط کردم گفتم نمی خوام ازدواج کنم

 

من می خوام ازدواج کنم

 

                 

 

  آهای  ....

 

 

                                                         پس کجایی؟

 

امید

 

سلام

دوباره برگشتمو رفتم که زور برگردم ولی الان ۵-۶ ساعت طول کشید . هیچ حوصله ای ندارم. اغلب تو این لحظات ترجیح می دم کتاب بخونم. اماده بودم که کار کنم ولی باز فکر مو گرفت. اااااااااااااااااااااااااااااااااااه

از خودم هم بدم می یاد هیچ وقت هیچ وقت اینقدر بی امید و کلافه نبودم . یک لحظه هم ادم را راحت نمی گذاره . اصلا نمی تونم تصور کنم چرا ؟

این اواخر ترجیه می دم فکر کنم به زندگی ...به زندگی خودم به زندگی ادمهای دیگه که زنده هستند و یا به زندگی ادمهایی که قرن ها مردند ولی هنوز زنده اند. وقتی کتاب نامه های عاشقانه یک پیامبر اثر جبران خلیل جبران را می خونم با خودم می گم ببین ۱۲۳ سال پیش به دنیا امده بود و الان بعد از ۱۲۳ سال من در یک کشور دور دست تو یک دنیای دیگه با یه زبون دیگه دارم می خونمش درکش می کنم و ازش لذت می برم . خیلی دوست دارم من هم یه روز بعد از سالها پس از مرگم زنده باشم و خونده بشم و از من هنوز یاد گرفته بشه از افکارم از موقعیتهایی که توش بودم از تصمیماتی که گرفتم. از عقایدم .

الان کتاب مکتوب پائولو جلوم . اغلب شاید باهاش فال می گیرم . هر نکته ای در اون مکتوبش بود را پند اون لحظه ام در نظر می گیرم .

وقتی ذهنم پراکنده است دوست دارم قران گوش بدم الان با یه تاخیر کوچولو دوباره برگشتم . هیچ موسیقی و هیچ اهنگی ارومم نمی کنه .

 

... فذکر انما انت مذکر ....

 

نمی دونم چرا وقتی به این قسمت می رسه ناخداگاه می شنومش . تو ذهنم برجسته می شه ؟

ایام عیدی کتاب اندوه ماه ارش حجازی را خوندم از روی سایت انتشارات کاروان دانلودش کرده بودم. خیلی روم تاثیر گذاشت . خوشم می یاد ازش از این دست نوشته ها خوشم می یاد افکاری متفاوت و در هم تنیده  مثل افکار من که از سادگی زیاد گاهی شدیدا تو هم گره می خورند.

 

بگذریم  گاهی گذشت برای خود وجودی ادم هم لازم است.

دعا می کنم کسی این نوشته های منو نخونه شاید دیوانه بشه بیچاره چه گناهی داره . هه

خوب می خوام مکتوب را باز کنم ببینم چی می یاد هر چه امد می نویسم تا یادم بمونه امروز چی امد :

  نزدیک شهر سوریا در اسپانیا( نمی دونم چطوری می شه ویلگول گذاشت؟) عزلتگاهی کهن در میان صخره ها حفر شده. چند سال پبش مردی که همه چیز را کنار گذاشته بود تا خود را وقف سیر و سلوک کند در ان جا می زیست.

در بعد از ظهری پاییزی سرگردان در تلاش یافتن این مکان بر می اید. و با صمیمیت زیادی از او استقبال می شود.

زاهد پس از تقسیم یک تکه نان با سرگردان  از او می خواهد همراهش به کنار جویبار کوچکی در همان نزدیکی برود تا مقدار قارچ خوراکی جمع کند.

همان طور که قدم می زنند پسرکی نزدیکشان می اید و می گوید : ای مرد مقدس شنیده ام برای رسیدن به روشنیدگی باید از خوردن گوشت پرهیز کنیم . این درست است ؟

مرد پاسخ داد :

 هر انچه را که  زندگی به شما تقدیم می کند با شادمانی بپذیرید. بر علیه روح خود گناه نکن اما سخاوت زمین را نیز

 انکار نکن .

 

 چقدر جالب بود. خوب پس یاد گرفتم :

 

هر آنچه را در زندگی به من تقدیم می شود با شادمانی بپذیرم

 

بر علیه روح خودم گناه نکنم

 

( بر خلاف روح خودم رفتاری انجام ندم - کاری که دوست ندارم نکنم - برداشت من اینه )‌ 

 

سخاوت زمین را  انکار نکنم ...

  

 

 

  

باز هم

                    امید ...