وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

وقتی گوشی برای شنیدن...

پاره ای از افکار بی مشتری و حرفهای به سخره گرفته شده

و این منم

 

دخترکی که لحظه لحظه افسردگی را نوش می کند.

 

متن نامه ام به اعظم

سلام اعظم جان
 
با اینکه اصلا حوصله حرف زدن ندارم نمی دونم چرا دارم برات می نویسم. این روزها خیلی حالم گرفته است اصلا عین دیوانه ها شدم. راه می رم یک لحظه می ندم یک لحظه شدید گریه می کنم یک  هو می بینم دارم به زمین و زمان بد و بیراه می گم اخرش هم می شینم گوشه اتاق و زل می زنم به سقف.
تعادل روانی ام را کاملا از دست دادم. اصلا حوصله هیچ کاری را ندارم .. کارم شده فقط غر زدن و نق زدن همه چی را رد می کنم با همه دعوا دارم . سر همه داد می زنم . پرهام عزیزمو اصلا حوصله اش را ندارم. کارام همه مونده. فقط وقتم را تلف می کنم . بعد دوباره گریه. از اون هم اصلا بر ندارم گاهی تو دلم بهش فحش می دم گاهی دلم شدیدا براش تنگ می شه .
اصلا فکر می کنم تغییر شدیدی کردم فکر می کنم نفرت داره تمام وجودمو می گیره همه چی به نظرم مسخره و مضحک می یاد . به هیچ عنوان نمی تونم با بقیه ارتباط برقرار کنم . فقط دوست دارم تو خونه بشینم و هیچ کار نکنم هیچ بیشتر از خواب بهم ارامش نمی ده ولی خوابم نمی بره شبها بیدارم و فکر می کنم .
اصلا اوضاع مسخره ای شده حس می کنم تو این دو سال اون روحمو کشته دیگه من نیستم احساس می کنم مرده ام و الکی نفس می کشم به هر چی دلخوش می کنم درش بسته می شه اصلا هیچ نکته امیدوار کننده ای نمی بینم حس می کنم اصلا فرصت ندارم و اضطرابم زیاد می شه ولی هیچ کار نمی کنم . نمی دونم چی کار کنم کلافه ام بدجور با هیچکس هم نمی تونم حرف بزنم حس می کنم اصلا هیچ کس نمی فهمه چی می گم همه یا نصیحت می کنند یا چرت وپرت می گن ادم حرصش بیشتر در می یاد .
 
اه
سرم بدجور درد می کنه . دوست دارم یکی رو خفه کنم تا این حس از بین بره کاش اون یکی خودم بودم .
تنها سرگرمیم شده وبلاگ نویسی اون هم شده چرندیات و مزخرفات .
 
سرت را به درد اوردم .
 بی خیال
دوست داشتی اینجا برو ولی بین خودمون باشه خیلی خصوصی