-
سه شنبه
سهشنبه 23 خردادماه سال 1385 07:27
سلام یکهفته گذشت. چه هفته وحشتناکی بود . تنها چیزی که این روزها به من امید می ده حافظ . واقعا هر چی که بهش رجوع می کنم می گه مسیرت درسته ثابت قدم باش و تلاش کن و توکل. امروز زود پاشدم یعنی اصلا دیشب خوابم نبرد. این بود که امدم سر اینترنت مثل همیشه ولی پسوردم کار نمی کرد . یک کم حالم گرفته شد ولی خوب مساله ای نیست ....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 20:30
در حالت دیوانگی و بی تحملی به سر می برم ازش خبری ندارم اون نامرد هم از من خبری نمی گیره دوباره سرماخوردگی به سراغم امده از دست خودم کلافه ام کلافه . اه چیکار کنم . کاش هیچوقت ندیده بودمت. لعنتی بودنت یه جور عذابه ندیدنت یه جور همه چی دارن مثل خوره منو می خورن. کتاب دکتر یه طرف کنفرانس یه طرف سمینار یه طرف پایان نامه...
-
عصر دوشنبه
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 20:18
سلام امروز هم حال و حوصله درست و حسابی ندارم . یه جورهایی دلم گرفته اصلا نمی تونم به کارم متمرکز بشم. امروز یه سر رفتم دانشگاه اصفهان اصلا قابل مقایسه با دانشگاههای تهران نیست . اینقدر تفاوت . حتی به نظرم دنشگاه شیراز خیلی بهتر از اونجا بود. البته شاید به خاطر زمانش هم باشه موقع امتحانات و سوت و کوری دانشگاهها. خوب...
-
۱شنبه
یکشنبه 21 خردادماه سال 1385 06:35
سلام دیشب اونقدر دلم گرفته بود که زدم زیر گریه ولی کاری نمی شه کرد. همون موقع جهان زنگ زد نمی دونم از کجا می فهمه من دلم گرفته همون موقع زنگ می زنه و مرهم می شه. خوب دیروز کمی سرچ هامو مرتب کردم بد هم نیست منابع ۲۰۰۶ و دست اول امروز باید ادامه بدم . امیدوارم که حالش خوب باشه و از من نرنجیده باشه هر چند ما در دوستیون...
-
سلام
شنبه 20 خردادماه سال 1385 06:15
سلام و صبح شنبه شما به خیر امروز تصمیم گرفتم کار پایان نامه ام را با سرعت شروع کنم. دیروز یک وبلاگ تخصصی هم درست کردم که البته هنوز در مراحل اولیه به سر می بره و هنوز شکل کلی داره. در هر حال امیدوارم که به جلگه وبلاگ نویسان حرفه ای بپیوندم و تخصصی کار کنم. خوب اوضاع اون هم به هم ریخته و بی ریخته که امیدوارم خوب بشه...
-
باز هم هیچی
جمعه 19 خردادماه سال 1385 06:06
دلم براش گرفته همین کاش که حالش خوب باشه و ناراحت نباشه
-
هیچی
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1385 22:15
سلام هیچی هیچ خبری نیست شاید از بس خبر هست هیچ حوصله گفتنش نیست می گم هیچی و خلاص ولی امروز بهش گفتم که هیچ تعهدی به تو نمی دم و تو هم هیچ مسوولتی نداری پس دیگه ناراحت و نگران نباش. خلاص خلاص خلاص. ولی اوضاع خونه خفن و پرونده اش بدجوری سیاست. دلم یه کم حقوق بخور نمیر می خواد حداقل پول موبایلم و بدم. فعلا
-
شاید برای همیشه
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 17:05
سلام دلم خیلی گرفته برای همه چی امروز دوباره اتفاقی افتاد که همه چی رو خراب تر کرد و دیگه می شه گفت نابود کرد. و اون شاید برای همیشه ... چرا اینقدر عجول و کله شق و خودخواه بود که همه چی رو خراب کرد. دلم خیلی گرفته خیلی. باید قوی بود هر چند برای من دیگه هیچ نمونده. دیگه هیچی نمی خوام هیچی. ولی کاش اینطوری نمی شد می شد...
-
روز دهم
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 07:36
سلام بلاخره روز دهم هم به قول خاله رسید و آنها رفتند و معلوم نیست ایا دوباره عمری خواهد موند تا در خدمت مامان بزرگ و بابا بزرگ عزیزم باشم . نمی دونم بهشون خوش گذشت یا نه ولی کاش که اینطور بود هر چند من یک هفته بیشترش را مریض بودم و افتاده و تازه حالم خوب شده و دیروز هم که اون احمق حالم را گرفت. اون یک حسود به تمام...
-
شب ۳ شنبه ( کمی جسارت)
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 00:12
سلام همون موقع که در اوج عصبانیت بودم زنگ زد و بعد هم ۲ دقیقه بعدش پیام فرستاد که ازت متنفرم و من که انگار مثل توپی اماده شلیک بودم برای اولین بار در تاریخ زندگیم به یک نفر این حرف را زدم و می دونم چقدر متعجب شده ولی حرفی بود که باید می دونست همون قدر که اون به خودش اجازه می داد با من اینطور حرف بزنه من هم حق داشتم و...
-
۳ شنبه ( اون یک بیچاره بدبخت عوضی محتاجه )
سهشنبه 16 خردادماه سال 1385 13:45
حالم ازش به هم می خوره اونقدر عصبانی ام که می خوام با دستهای خودم خفه اش کنم. حالم ازش به هم می خوره پر روی بی چشم روی خودخواه مغرور کله شق عوضی اشغال اشغال اشغال الهی که هر چه زور تر از دستت راحت می شدم کثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثاااااااااااااافت الهی بمیری لعنتی لعنتی لعنتی حال م را به هم می زنی با اون اخلاق عوضی اشغالت...
-
سلام
سهشنبه 16 خردادماه سال 1385 06:42
سلام به همگی چند روزی که مرتب به روز نمی شم . امروز اخرین روزی که در کنار مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله ام هستم اینجا و اونها می خوان فردا صبح برن. چقدر خوب بود و چقدر سریع گذشت. امیدوارم که بهشون خوشگذشته باشه. من دیگه حالم بهتر شده و از گلو درد گوش شیطون کر خدا رو شکر خبری نیست. دلم یه خرده برای کتاب دکترو سمینارم...
-
سلام
یکشنبه 14 خردادماه سال 1385 05:19
سلام امروز صبح یکشنبه است. امروز سلامتی نسبی دارم و حالم بهتره. دیروز شاهدخت را تمام کردم و هنوز تو کفشم . خیلی قشنگ بود. از افکار ارش حجازی خیلی خوشم می اد نمی دونم چرا فکر می کنم حجازی همون رستمی تو کتاب بود؟ از وقتی دیدمش اصلا از همون موقع که پشت تلفن بحث کردیم حس عاشقی عجیبی دام خیلی عجیب. خیلی دلم براش تنگ شده و...
-
سلام
شنبه 13 خردادماه سال 1385 06:58
سلام دیروز رفتیم کاشان و نیاسر و همون ورها و واقعا خوش گذشت جای همه خالی و اقعا طبیعت ایران بی نظیره ولی باعث شد گلو دردم دوباره زیاد بشه. دیروز تمام راه کتاب شاهدخت سرزمین ابدیت را خوندم و واقعا لذت بردم. پیشنهاد می کنم شما هم بخونید. تمام راه فکر می کردم می شه یه روز من هم به چشم یکی حداقل یه شاهدخت باشم! نمی دونم...
-
سلام
جمعه 12 خردادماه سال 1385 05:37
امروز دوباره جمعه است . داریم می ریم ایران گردی امروز قراره بریم کاشان قبلا هم رفتم ولی این بار به اتفاق مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله که صفای دیگه ای داره دیگه گلودرد برام عادی شده . مصاحبه هم دادم و خیلی دوست دارم نتیجه اش مثبت باسه برای هر دومون هر چند هیچی نتونستیم از برخورد انها برداشت کنیم. بهروز امروز برام کامت...
-
دوشنبه
دوشنبه 8 خردادماه سال 1385 06:25
سلام دیروز دوباره الکی الکی با هم دوا کردیم و من در حالی که گلو درد داشتم داد زدم و این باعث شد امروز گلو دردم با وجود زدن ۴ تا امپول همچنان ثابت قدم و استوار بمونه. چقدر مسخره که ما نمی تونیم با هم گفتمان داشته باشیم. ئلی به یک حقیقت پی بردم که او ن هم مثل من اونقدر متنفر می شه که حتی دوست نداره دیگه صدامو بشنوه و من...
-
شنبه
شنبه 6 خردادماه سال 1385 17:04
سلام از همه دوستای خوبم سپاسگزارم که سلامتی منو خواستند ولی دلتون روز بد نبینه انچنان گلو دردی گرفتم و تبو لرزی که کل دیشب بیدار بودم. صبح با تب ۴۰ درجه من وبردن دکترو ۶ تا امپول جانانه نسیبم شد الان بی حوصلگیو تبم بهتر شده ولی گلودرد وحشتناک امانم و بریده با ترس اب دهنم را قورت می دم. خوب موفق باشید فردا مامان بزرگ و...
-
سلام و تشکر
جمعه 5 خردادماه سال 1385 20:45
سلام این را در حالی می نویسم که از شدت گلو درد صدام در نمی اد نفس کشیدن هم برام مشکل شده . بابا می گه مال ترشح سینوسهات ولی من که سینزیت ندارم! در هر حال نمی دونم چمه شاید اه بعضی ها من را گرفته . امروز با امیر کلی حرف زدمو حرفهای دلم را بهش زدم و یه کم هم اشکم در امد حوصله مکالمه صوتی نداشتم گفتم بیاد نت و خلاصه کمی...
-
یه سایت باحال )خنده دار(
جمعه 5 خردادماه سال 1385 09:43
سلام دوست دارید بدونید شبیه چه حیونی هستین؟ به این سایتی که لینک دادم برین و کلی بخندیدن. مخصویا وقتی اسم ادمهایی را می دید که ازشون خوشتون می یاد یا بدتون بیشتر می اد . خیلی جالب بود. من اسب بودم. اون عنکبوت و .... همه رو زدم و کلی خندیدم. شما هم لذتش را ببرید. http://www.2on.com/ #
-
جمعه صبح
جمعه 5 خردادماه سال 1385 09:27
امروز سحر خیز نبودم چون دیشب دیر خوابیدم به امیر گفتم باید می گفتم والا بنده خدا رو منتظر گذاشته بودم . یه جورهایی دلم سبک شد. الان دوباره گلو درد دارم. یه پسره هم تو چت گیر داده بود که من هم سایت دارم. www.avizon.com اره چه سایتی هم داشت . خلاصه که ادمها واقعا عجیبند. عجیب.
-
چت روم ۲ ( به دنبال شریک سکسی)
جمعه 5 خردادماه سال 1385 09:17
سلام شهرام می گفت همه که برای سکس اونجا نیستند و می خوان چت کنند . اره می دونم ولی می دونی چیه شهرام بارها بود که از فرط حرف نزدن با ادمها به چت رومها می رفتم ولی ۹۹٪ این رو می خواستند فقط از پیامهای عمومی می شه فهمید دنبال چی می گردند. چطور می شه ادمهایی که فقط برای چت امدن با بقیه تشخیص داد . وقتی که اولین سوالها قد...
-
مردان و زنان سکسی چت رومهای شبانه
جمعه 5 خردادماه سال 1385 02:28
مردمان در ارزوی سکس و در حسرت یک تن نه صد ها تن که بدرندشان چون حیوانات گشنه وحشی در لابه لای اتاقهای مملو از تنها زدگان چت رومهای مزخرف. زندگی فقط وابسته به ابی است که برای ریخته شدندش چه التماسها چه خیانتها چه دروغ ها چه پولها که نمی دهند. مردان و زنان سکسی تنها و سخت گرفتار غریزه!
-
تا ۲
جمعه 5 خردادماه سال 1385 01:58
سلام تا ۲ می مونم بعد می رم . هر چی می خواد بشه بشه . اصلا شاید این نوشته ناقص بمونه خوب بمونه. چرا هیچ کس من و دوست نداره یا زیادی دوست داره چرا من نمی دونم پسرها در مورد من چی فکر می کنن؟ نمی دونم خنده داره نه؟ شب به خیر فکرهای زیادی دارم که دیگه برای خودمه خدافظ تا بعد
-
ساعت ۱:۴۸ بامداد
جمعه 5 خردادماه سال 1385 01:49
هر کجا که می رم همه تو خودشون همه درد دارن همه حرف دارند یا از سر عاشقی یا از سر تنهایی. هه چه دنیای مسخره ای شده. فقط دوست دارم بالای کوهی بایستم و به تمام انهایی که برای زندگی تقلای بی خود می کنند لبخند تمسخری بفرستم. هه زندگی ...
-
کمتر از یک دقیقه به جمعه
جمعه 5 خردادماه سال 1385 00:20
الان دیگه شاید اون یک دقیقه هم تمام شد و وارد جمعه شدیم ولی تفکرش یک روز پیش تو ذهنم نقش بسته بود و به همین زودی یک روز گذشت بعد از ۳۰ ثانیه! و زمان به همین بی ارزشی می گذرد؟ نه شاید همین یک ثانیه که دارم تفکر میکنم با ارزش ترین باشه. الان فیلم کانال ۱ تمام شد ( حصار ضد خرگوش ) ! دارم فکر می کنم به اینکه آدمها چطور به...
-
سلام
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 17:37
وقتی به امار بازدید کنندگان سایتم نگاه می کنم هر چند اندکند ولی خیلی من را شاد می کنند واین نشون می ده که زتندگی هست. مخصوصا وقتی از موتورهای جستجو به وبلاگ من لینک می شه. امیدوارم به همتون خوش بگذره
-
بعد از ظهر پنجشنبه
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 16:44
سلام امروز حالم خیلی هی بهتره! صبح رزومه اش را واسش فرستادم ولی ازش خبری نشد وقتی بابا رفت بیرون بهش زنگ زدم گفت فرستاده ! تعجب کردم و کمی عصبانی اخه چرا به من نگفته بود خلاصه مهم این بود که فرستاده بود. بابا برام کارت خرید و من باهاش دقایقی چت کردم قاط بود گفت دیروز دوباره موجی شده بود و می خواسته شیشه پنجره حال را...
-
صبح پنج شنبه
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 05:30
سلام یک هفته دیگه هم تمام شد . دیروز کار مفیدی که کردم این بود که حداقل رزومه ام را آماده کردم . اصلا فکر نمی کردم اینقدر پر بار باشه . همیشه فکر می کردم که کار خاصی انجام ندادم که بخوام رزومه بنویسم ولی وقتی سر جممع شد ۵ صفحه شد و اینت برای یک تازه کار مثل من خیلی خوبه ( این حرف دلکه که می خوام خودم را راضی کنم )...
-
ظهر چهارشنبه
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1385 12:21
سلام زنگ زدم و گفتم رزومه ام رو بفرستم موبایلم سایلنت بود و نشنیدم که اون زنگ زده. پرسیده بود که یارو دکتر یا نه ؟ دیشب بهش گفته بودم ولی هیچ وقت به حرفام کامل گوش نمی ده. براش اس ام اس زدم بعد دیدم موبایلش خاموشه . زنگ زدم خونشون ولی ازش خبری نشد. به هر حال من وظیفه دوستی خودم را به جا اورده بودم. امیدوارم که خدا...
-
صبح چهار شنبه
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1385 06:33
سلام امروز چهارشنبه است و باز دیشب تو برخورد با اون دچار مشکل شدم . یادتون می اد گفتم استادم بهم پیشنهاد داد من گفتم ببخشید استاد فلانی هم می تونه بیاد و ایشان با ارامشی متین گفتند بله حتما و من خوشحال از پیشنهادی عالی بهش زنگ زدم. گفتم سلام می دونی دکتر گفت چند نفر را می خواستند من شما را معرفی کردم گیر داد که دقیقا...